-
برای کسی که هیچکسی رو نداره،ماندن در گذشته و ترس از آینده نابود کننده ست
شنبه 4 فروردین 1403 05:36
پریشب روانشناسم (که آنلاین باهاش کار می کردم)پیام گذاشت که دیگه کار نمی کنه و..برای یک آن، همه چیز برام ایستاد و بغضم ترکید...یه لحظه دقیقا حس کردم تنهای تنهای تنهام....هیچکسی رو ندارم... واقعا هیچکسی رو ندارم جز خداوند و خودم. یک آن به خوبی حس کردم که تنها راه نجاتم خودم هستم... هیچکسی رو ندارم.
-
حیف وقت...حالا چقدم قدرشناس وقتم..
جمعه 3 فروردین 1403 05:53
همیشه از بازی های کامپیوتری و موبایلی فاصله می گرفتم و بهشون علاقه نداشتم چون حس می کردم عجیب تلف کننده وقت هست.چند روز پیش بعد از سالها رفتم سراغ بازی موبایل ....و دوباره به همون نتیجه رسیدم.فقط برای مواقع خاص برای گمراه کردن ذهن خوبه...
-
آخرین ساعات ۰۲ و نگاهی به سال
چهارشنبه 1 فروردین 1403 01:13
امروز همش خوابیدم. انگار کم خوابی های طول هفته م ،امروز تلافی شد. بعد افطار با خواهر رفتیم بیرون.هوای باران خورده چقدر با صفا بود. چقدر خیابونها شلوغ بود و مردم با چه ذوقی خرید می کردند.نمیدونم چرا ولی همیشه حال و هوای قبل عید رو دوست داشتم. به قول خواهرم ای کاش همیشه مردم ذوق و انگیزه خوشحالی داشتند..هر چند گرونی...
-
به این زودی یک سال شد
یکشنبه 27 اسفند 1402 02:08
سالگرد ازدواج یکدونه خواهرم... سالی که بسیار سخت بر من گذشت و هرگز دلم نمیخواد تکرار شه. ماجرای عدم احترام به شان خانواده توسط خانواده همسرش موقع عروسی.... هنوز طلاهاش رو براش نخریدند... و از همه مهمتر عدم قاطعیت خانوداه خودم... دلتنگی ها و نگاههای خاص اطرافیان به مجرد ماندن من از طرف دیگه .... خدا رو شکر تموم شد و من...
-
دلم گرم شد به سرما...
شنبه 26 اسفند 1402 04:32
اوایل زمستون هوای سمت ما بهار بود و من نگران که نکنه زود بیاد...تابستونمون سوزان و کم آبتر بشه ولی آخرش زمستون قشنگ خودش رو نشون داد و ما خوشحال.. اصلا فکرشم نمی کردیم... دلم میخواد این موضوع رو به فال نیک تعبیر کنم که واقعا و هرگز از خدا نمیشه ناامید شد. شاید خدا هم هنوز از «من»ناامید نشده باشه....که دوباره شروع کنم
-
بعد مدتها روحم تازه شد
شنبه 26 اسفند 1402 04:24
دیشب با داداش سومی رفتیم هواخوری..چه هوای خوبی... شکوفه های ریز درختا در اومدن .... و منتظر باران دیگر...
-
چهارشنبه سوری یادآور غمه برای بعضی ها....
چهارشنبه 23 اسفند 1402 00:21
مخاطب خاص... آسمونی شدن دخترت مبارک... با دستای کوچکش اون دنیا هواتونو داره حتما...
-
از ماست که بر ماست
یکشنبه 20 اسفند 1402 01:20
زن داداش دومی ازونهایی هست که با پنبه سر می بُره. من همون اول قبل عروسی شون فهمیدم ولی با سکوت از خودم مراقبت کردم... الان دیگرانی متوجه این موضوع شده اند که از ترس واکنش هاشون،مجبور به سکوت شده بودم. تحقیر کردن به علت پولدار بودن خودش و نبودن ما. واقعا میگن اصالت از ثروت جداست راسته. در مقیاس بعضی ها،اگه پول داشته...
-
یعنی معرفت صفر
یکشنبه 20 اسفند 1402 01:15
امروز بخیر گذشت هم جسمی هم فکری... فقط اینکه مشقای زبانمو ننوشتم. به خواهر پیامک دادم که حالم خوب نیست بیاد کمکم.... ولی ... حتی پیام نداد حالمو بپرسه... یواش یواش همه این مزخرف ها از زندگیم کنار میرن و فقط خودم مهم میشم.
-
مگه من نوکرم؟؟؟؟؟
شنبه 19 اسفند 1402 09:49
دیروز یکی از بدترین جمعه ها بود. از صبح تمیزکاری خونه بعدش پخت ناهار برای خونه داداش بعدشم سرویس دهی خونه داداش. دقیقا نوکر و غلام... خانواده م به تنها چیزی عقل های کاملشون نمیرسه دخترشونه . یه عده مذهبی تند حقیر دارن من رو هم قاطی حقارتشون میکنند. عزیز دل بی عرضه کلا وا داده زندگی رو و همش میگه پیر شدم. ... دوباره...
-
خاطره شیرین دیشب ۹ اسفند ۴۰۲
جمعه 11 اسفند 1402 03:07
دوباره عمه شدم .اولین فرزند برادر کوچکم...
-
روز تعطیل بارونی
یکشنبه 6 اسفند 1402 19:23
پیاده روی زیر برف و بارون خیلی حال داد. ما که بارندگی نداشتیم خیلی خوشحالیم از بارون امروز...
-
مواخده خودم...
یکشنبه 6 اسفند 1402 19:22
یک ماه پیش که موبایل جدید رسید قرار شد با برادرم که فروشنده ادکلن هست بریم گارد بخریم و مجبور بودیم از محوطه حرم رد شیم که بازرسی بود.برادرم نگران بود که ممکنه اجازه ورود بهش ندن و مجبور شیم از مسیر دورتر بریم. من تو کیفم سه تا موبایل داشتم که نگران بودم سین جیمم کنند.چند قدم مانده به در بازرسی،داداشم گفت :اگه منو راه...
-
عید همه مبارک..عدالت واقعی خواهد آمد؟
شنبه 5 اسفند 1402 23:27
ماه شعبان ماه کربلائی هاست.... رفتم حرم.چقدر نیروهای امنیتی زیاد بودند... خدایا امنیت رو ازمون نگیر.حافظ جان همه باش...همه اونایی که به نعمت امنیت اعتقاد دارند... دلم صلح میخواد از درون خودم تا توی خونه تا کل دنیا... تو کلاس وقتی حرف از آرزو میشه و کارهایی که دوست داریم، من مغزم هنگ میکنه انگار تا حالا اصلا بهش فکر...
-
آخرین ماه سال
پنجشنبه 3 اسفند 1402 01:04
سال داره تموم میشه و من اصلا خوشحال نیستم چون اون کارهایی که باید، انجام ندادم.این یعنی یه کمالگرای ببچاره... ولی خدایی کارمو خوب ادامه دادم با وجود تمام محدودیت ها و مشکلات.... آهان یادم رفت بنویسم که بالاخره مشکلم حقوق و....حل شد.
-
عادتی که برای همه عادت شده جز خودم....
دوشنبه 23 بهمن 1402 15:05
دردهای شدید ماهانه. ضعف شدید. راه حل: فقط مسکن؟ چه غلطی کنم تموم شه این وضعیت
-
تعطیلات بدون سفر
شنبه 21 بهمن 1402 01:41
روز مبعث خیلی عادی گذشت. جشن خونه خاله خانم و برگشتن به خونه. کاش میدونستم تنهایی برم سفر. باید با خانواده طوری رفتار کنم که به مستقل بودنم به نبودنم عادت کنند. من از زندگیم سفر و خوش گذرانی در طبیعت هم میخوام...
-
بدون حرف
چهارشنبه 4 بهمن 1402 11:31
مدتی هست که درگیر مشکلات بانکی و ...هستم. معاون بانک:شما تا سه تا حساب میتونید باز کنید... کارشناس بانک:شما نمیتونید اجازه ندارید اتباع اجازه ندارند... و من فقط از ته چشمام نگاه می کنم به کارشناس که چه خبره.... و سکوت می کنم و منتظر که کارمو انجام بده.
-
دختران جوان که خانواده سمی دارند دنیاشون خیلی دردناکه
سهشنبه 12 دی 1402 12:55
بارها بهم گفتی عزیز دل که از خونه گم شم. دو تایی تون گفتید. واسه همین دل و دماغ ندارم برای خودم تولد بگیرم. چون جایی زندگی می کنم که اضافی ام.توی خونه پدر مادرم اضافی ام. اون وقت چرا از ازدواج میترسی ....وقتی خانواده م توی رومدبرمیگردن برو از خونه، من از غریبه نترسم؟
-
تولدم مبارک.بماند به یادگار
یکشنبه 10 دی 1402 23:53
فردا تولدمه. یه حس بد دارم که کارایی که قول داده بودم انجام ندادم. یه حس خوب که نسبت به سال قبل با چالش جدی زندگیم(ازدواج خواهر)کنار اومدم. ذهنم مرتب تر شده. هیچکس برام جشن نمیگیره. نمیدونم خودم برای خودم جشن بگیرم یا نه.
-
شب یلدای امسال
شنبه 2 دی 1402 01:07
یلدا به تنهایی گذشت. اونا که رفته بودند سفر. من و برادر مونده بودیم. سر شب زدم بیرون تا هیجان مردم برای خرید شب یلدا،بهم انرژی بده.خودمم یه ذره خرید کردم و آوردم تنهایی یلدا گرفتم.
-
روضه ،فکر،...
یکشنبه 26 آذر 1402 00:12
شجاعت گاهی به معنی صبر در قبال اشد مصائب هست مخصوصا وقتی بحث غیرت بیاد وسط. تو مظلومترین مرد تاریخی همونطور که شجاعترین بودی....صبر کردی پر قبال هتک حرمت همسرت....تا کجا عمق داره این صبرت و این دردت؟؟؟؟ سلام خدا بر اول مطلوم عالم و بر اولین مظلومه ی عالم... چیزی که هرگز فراموش نمیکنم رابطه عاشق و معشوقی این زوج...
-
کور باد چشم اونی که ندید و نخواهد دید.
جمعه 24 آذر 1402 10:48
عزیز دل به خواهر:تو رکورد شکوندی و توی سن کم شدی استاد(معلم زبان بچه ها)و هم دانشگاه رفتی.... من تو دلم:آخه خواهر حمایت شد. حمایت مالی، حمایت معنوی...تو حتی توی خواب هم نمیتونی بفهمی بر من چه گذشت وقتی داشتم درس و دانشگاه رو باهم پیش میبردم.غیرتت کجا بود؟مرده بود.تو فقط ادای غیرت در میاری اونم با نام رسمی کنترلگری.
-
متاسفم برای خودم و رفتاری که با خانواده م داشتم.
چهارشنبه 15 آذر 1402 15:45
یک هفته از جراحی مامان میگذره. شرایط سختی دارم. هم بع کار باید برسم ، هم به کارهای خونه و پخت و پز و هم به مامان و داروهاش. بقیه کجان؟ بقیه نمیان نیستند براشون مهم نیست.چون میدونن من هستم و حمالی کامل رو انجام میدم. تف به وجود همه شون
-
بازم پرستاری...
جمعه 10 آذر 1402 01:08
امروز مامانو بردم برای جراحی چشم. تو تا چشم ده میلیون اونم تو مطب... به نظرم هزینه ش خیلی خوبه با توجه به گرونی باقی چیزها. فقط برای رضای خدا و اینکه مادرمه.... بقیه در حاشیه ن و من در مرکز پرستاری از مادر.
-
بماند به یادگار...
جمعه 26 آبان 1402 02:03
خواهرم امشب رفت خونه خودش... در شرایطی که شأن و منزلت خودش و خانواده ش چندان حفظ نشد... خودش ظهر تا عصر توی خودش بود و تو اتاق خودش... منم که درگیر امور خونه... عصر ناگهان یادم افتاد که براش یه دسته گل بخرم که موقع رفتن از خونه باباش دستش خالی نباشه. با اینکه دلم خون بود(بخاطر رفتارهای خودش و خانواده همسرش)ولی آخرین...
-
همه چی تعادلش خوبه....حتی عاطفه و دلسوزی....
دوشنبه 15 آبان 1402 23:43
این روزها،برنامه عروسی خواهر مطرحه و رفتنش خونه خودشون.... در حالیکه همه خانواده میدونن شوهرش تندخو هست و اشک خواهر رو درآورده. به قول و قرارها عمل نشده و همه حتی خود خواهر هم میخواد که بره سر زندگیش... و حس دلسوزی من و نگرانیهام به عنوان دخالت مطرح شد و محکوم شدم. و الان تنها حسی که دارم حس احمق بودنه که خواهرم با رد...
-
اولین بازدیدم از سرای ایرانی
دوشنبه 8 آبان 1402 23:57
دیشب باخواهررفتیم سرای ایرانی... بیشتر از هر چیزی ،اون فواره راهروی ورودی برام جذذذذذاب بود. حالت مارپیچی داشت،آب به جای اینکه از زمین به سمت بالا فواره کنه برعکس از بالا میریخت پایین.ثانیه ای قطع و وصل میشد.خلاصه قشنگ بود....
-
تنهایی آزاردهنده
شنبه 6 آبان 1402 00:05
امروز از صبح مشغول تمیزکاری خونه بودم و چون تنها بودم ناهار هم خودم پختم.خسته شده بودم ولی حتما میخواستم پیاده روی قبل از غروب رو برم.چون در طول هفته همش خونه م واقعا دلم برای آفتاب و آسمون آبی تنگ شده. نیمساعت پیاده روی تند و بعدش آهسته...دو تا از کارهامو انجام دادم و برگشتم خونه...شب هم لباسهامو شستم.کلا امروزم به...
-
متنفرم از دیدن فیلم به دردنخور
جمعه 5 آبان 1402 01:33
همیشه ازینکه خودم برم سروقت لیست فیلم ها متنفر بودم ولی خب خواستم مستقل بشم دیگه از کسی نپرسم چه فیلمی خوبه و...از طرفی یه فیلم انگیزشی میخواستم ببینم . ۱۲ سال برده گی آخه چی بود من دیدم. حیف وقت و اشتیاقم.... فقط تهش گفتم خدایا شکرت سیاه پوست و برده نشدم.... نیاز دارم حال بدم رو خودم خوب کنم.