....یه شیطان عوضیه...
در قالب آدم و در نقش مقدس....ولی یه شیطانه...
یکی از علتهای ناخودآگاهی که نمیخوام ازدواج کنم اینه که نسبت به خواهز کوچکم انگار حس مادری داشتم و یا بخاطر شرایط خونه مدام حمایتش کردم و بخاطرش دعوا کردم...
فقط میدونم عجب صبری خدا داره...
تا حالا یا من باید یه چیزیم میشد یا اون
اوایل تابستون تقریبا یک ماهی شد که کارکردم کم شده بود چون کلاس زبانم ساعات و تمارینش بیشتر شده بود.
حالا هر چی تلاش میکنم نمیتونم جبران کنم ..تعطیلات از یه طرف قطعی برق از طرف دیگه...فقط شانس آوردم رئیسم توبیخم نکرده تا الان...
قبلا نوشته بودم که کلینک روانشناسی که باهاشون ویزیت میشدم هزینه جلسه ای که نتونسته بودم شرکت کنم رو ازم گرفت...یه جورایی حالم بد شد چون فکر میکنم پول زور ازم گرفتند.
روانشناسم هم ۳هفته بار پیامهامو چک میکرد ....
من اگه الان با تمام سختی های جهنم خونه داره زندگیمو ادامه میدم یکیش بخاطر روان درمانیم هست ولی قبلا فکر می کردم روان درمانگر حتما و همواره حمایتگرم هست و هرگز تنهام نمیزاره در حالیکه در واقعیت اینگونه نیست...
هر کسی پی زندگی خودشه....هیچکسی واقعا دلسوز نیست...
پس من تنهای تنهام....وقتی باور کنم که در دنیا تنهام با همه وجودم پا میشم...و واسه زندگیم تلاش کامل میکنم...
دو ماه پیش داداشم گفت که برادر خانومش که خارج زندگی میکنه و دو تا بچه داره،از همسرش جدا شده و الان دنبال کیس ازدواج می گرده و با تو میخواد آشنا بشه..نظرت؟
گفتم :نه.با ۲ تا بچه ش نمیتونم..گفت موقعیتش خوبه .حداقل به یه بار صحبت میارزه.
گفتم :بخاطر تو باشه....
آقا این و رفت و دیگه هیچ خبری نشد و...طرف رفت و...و من هیچ به روم خودم نیاوردم...
حالا بعد دو ماه دوباره میگه طرف منتظر جوابه...
گفتم:whatttttt?بعد دو ماه...؟ اون سری چرا کنسل شد و...
خلاصه گفتم نه.قرار آشنایی بود همون موقع باید انجام میشد نه الان که برگشته و..
خلاصه اولین حسی که سراغم اومد این بود که چقدر تنهام....
چقدر دیوارم کوتاه شده که چون سنم رفته بالا و هنوز مجردم...
برادرم اصلا براش مهم نیست که این رفتار یعنی چی؟اینکه اول پیشنهاد دادن بعد رفتن بعد ۲ ماه دوباره برگشتن یعنی چی...
هرگز خانواده حامی نداشتم هرگز...
این یعنی باید حواسمو جمع کنم که تحت تاثیر این حس قرار نگیرم و محکمتر از قبل راهمو برم.
تعطیلات شهریور هم تموم شد.
امیدوارم روزی بیاد که بتونم آزادانه واسه خودم برنامه سفر بگذارم و برم.