-
ظلم انواع داره
چهارشنبه 3 اردیبهشت 1404 00:52
روزی که هذیون گویی عزیز دل رو میدیدم فقط خدا میدونست چقدر گریه کردم و دلم سوخت... بعد که رفتم پیش دکترش بهم گفت باید عکس سرش بگیره تا ببینه.اومدم به اون یکی گفتم و به همه گفتم... و الان هر چی بهش میگم داروها سر خود تکرار نکن برو دکتر ولی براش ذره ای مهم نیست. حس میکنم بدجور بهم ظلم کردند....از من از احساسم سو استفاده...
-
آرزومه برم طبیعت
جمعه 29 فروردین 1404 15:38
خوش به حال اونایی که میرن طبیعت گردی خیلی خوش به حالشون.
-
وسیله جای هدف قرار گرفت
جمعه 29 فروردین 1404 15:14
دیگه نمیخوام برم کلاس زبان برم چون فرصت مطالعه توی خونه ندارم. تا زمانیکه بتونم روتین روزانه بخونم
-
پدر مادرا مراقب دندون بچه ها باشن
جمعه 29 فروردین 1404 15:12
برادر زاده کوچیکه بخاطر دندوناش تب و....داره طفلک خیلی داره اذیت میشه...من با خودم فکر میکنم یعنی ما هم همینجوری سر دندون در آوردن اذیت شدیم ؟که به همین راحتی چون نمیدونستیم ازشون مراقبت کنیم ، از دستشون دادیم؟
-
روش یادگیری باید صحیح باشه وگرنه کلاس هیچ فایده ای نداره
چهارشنبه 27 فروردین 1404 00:55
دیگه به نقطه ای رسیدم که دیگه نمیخوام کلاس زبانمو ادامه بدم. چون هیچی یاد نمیگیرم یعنی فرصت نمیکنم که بخونم و واقعا یاد بگیرم... پس دیگه کلاس نمیرم.مطمئن شدم که مسیر یادگیری زبانم اشکال داره باید اول اونو درست کنم و بعدش برم یه جای دیگه... من وسیله یعنی کلاس رفتن رو فدای هدف یعنی یادگیری کردم. هر چند همین الانم از چند...
-
یعنی از دقت زیاد و زبان منطقی من ترسیده بود؟
جمعه 22 فروردین 1404 23:39
دیشب گزارش رو در گروه گذاشتم همکارم میگه :ما کل فایل و گزارشات رو زیر و رو کردیم که این گزارش رو پیدا کنیم. گفتم خب چرا از خودم نپرسیدید ...طفلک ازم ترسیده بوده چون قبلا مسئول تحلیل داده مون رو مچ گیری کردم گویا سنگین بوده اثر روی بقیه گذاشته...
-
دوری و دوستی واقعیت است
جمعه 22 فروردین 1404 23:36
گاهی از خودم می پرسم که واقعا چرا دوستانم کم هستند؟؟؟ولی وقتی به عقب نگاه میکنم متوجه میشم تجربه های تلخ ناشی از دوستی های قبلیم منو محتاط کرده... امروز خواهر کوچک یکی از همین دوستان تلخ رو دیدم که سالهاست دنبال خودش توی فضای مجازی میگردم ولی هیچ خبری ازش ندارم...این آدم بدون من نمیتونست تنهایی به زندگی خوابگاهی عادت...
-
امروز خاص
جمعه 22 فروردین 1404 23:32
از زمانیکه متاهلین خانواده رو در جریان دقیق تر شرایط قرار دادم گویا کمی بیشتر حواسشون بهم هست البته شایدم توهم زدم. امروز به پیشنهاد خواهر،باهم رفتیم سینما و یه فیلم دیدیم که فهمیدم:یکی اینکه چقدر ظاهراً خنگ ولی صبورم(یعنی هر چی میشه به سیم آخر نمیزنم که خودمو فدا کنم)دوم اینکه چقدر خوشبختم هنوز..بازم حاضرم قسم بخورم...
-
آخه تا کجا...
سهشنبه 19 فروردین 1404 13:22
یک دختر خانمی ارتباط ضداخلاقی با یک پسره داشته و الان مامان پسره داره دختره رو به رخ دختر خودش میکشه که اون عرضه داد رفت ...داد ولی تو عرضه نداری بدی و موندی خونه... و دختره مجبور همچنان تو صورت مادرش نگاه کنه و ...سکوت.. چون دختره دوست نداره ازدواج کنه و بشه یه عوضی مثل مادرش... دختران مجرد خانه پدری،داستانشون از...
-
هوای بهار گول زننده ست
دوشنبه 18 فروردین 1404 00:39
توی این چندروز که دعوا میگذشت سرم تیر میکشید و درد میکرد.اولش فکر میکردم عصبیه ولی الان فهمیدم سینوسهام سرما خورده.دوباره کلاه زمستونی و...
-
امیدوارم به بقیه خوش گذشته باشه
پنجشنبه 14 فروردین 1404 12:19
تعطیلات داره تموم میشه و ما مثل هر سال درگیر خودمون و مشاجرات خودمون هستیم. من به این موضوع یقین دارم که خداوند خیلی نعمت بهمون داده ولی خودمون نمیتونیم ازش به خوبی استفاده کنیم.درسته شرایط اقتصادی عالی نداریم ولی خوشبختانه گرسنه هم نمی مونیم.... برای همین دعای من سلامتی در کنار دل خوش هست. چیزی که در خانواده من پیدا...
-
بالاخره مغزم به کار افتاد
سهشنبه 12 فروردین 1404 22:36
امروز اولین دعوای سال جدید رو داشتم. به دو تا نتیجه مهم رسیدم اول اینکه اشتباه میکنم که با اعضای خانواده م درگیر میشم حتی اگه رفتارشون اشتباهه چه با خودم چه با دیگران.. اگه تو خونه مون انسان منطقی و سالمی وجود داشت که الان اوضاع خیلی بهتر بود. دوم اینکه وجود دختر مجرد توی خونه هم برای پدر مادرش عذابه هم برای خودش..پس...
-
یعنی دیوانه منم
سهشنبه 12 فروردین 1404 00:11
امروز چقدر کار کردم. صبح لباس زمستونی ها رو خیس کردم. بعدش ناهار پختم. بعدش لباسا رو شستم بعدش مهمون اومد بعدش رفتم حموم بعدش شام پختم و همزمان لباسشویی روشن کردم. اینجوری خودمو له میکنم بعدش گند میزنم به روزگارم. یکی نیست بگه بهم :مرض داری اینقد کار میکنی؟ به قول روانشناسم که میگه از بس خوب سرویس دادی بقیه فکر میکنن...
-
تفریح تعطیلات
سهشنبه 12 فروردین 1404 00:08
تعطیلات تا اینجا چگونه گذشت؟ فقط سریال های قدیمی رو دیدم. همین.
-
ماه رمضون و دیدن سریال خیلی قدیمی
یکشنبه 10 فروردین 1404 05:32
همه قسمتهای فیلم در قلب من رو دیدم.سال تولیدش من ۸ ساله بودم... یه فیلم قدیمی و صحنه های کمی ناشیانه..ولی خب قصه ش قشنگ بود و البته خونه کریم آقا...عاشق خونه های پر درختم... آهنگ متنش هم قشنگ بود مخصوصا قسمت نی نوازی و عاشق سادگی و بی آلایشی... باز هم گریه کردم یه جاهایی ... جایی که دختر و پدر در مورد ازدواج صحبت...
-
چرا برا بعضیا مهمه خانواده و کس و کار دوستشون
سهشنبه 5 فروردین 1404 15:38
به دوستم گفتم اونی که توی این چند سال نگفته بودم. واکنش خاصی نشون نداد. امیدوارم بمونه
-
نمیخوام شب قدرم بخاطر یه نفر خراب بشه
شنبه 2 فروردین 1404 01:11
آماریستمون گویا قهر کرده. امشب هم پیام تبریک و التماس دعا دادم جواب نداد. متاسفم که مجبورم باهاش کار کنم...به جای اینکه من ازش دلخور باشم ایشون طلبکارند...عیب نداره..من واسه دل خودم ازش بخشش خواستم کار دیگه ای نمیتونم بکنم.
-
یادش بخیر
شنبه 2 فروردین 1404 01:05
اولین ماه رمضون دانشجویی... شبهای قدر خوابگاه علو پزشکی رو تا عمر دارم فراموش نمیکنم. حال و هواش خیلی فرق داشت.. التماس دعا از همه... خدا بهترین نعمت و خیرها رو نصیب همه مون بکنه
-
۱
جمعه 1 فروردین 1404 18:26
۱ فروردین ۴۰۴ با درد شدید گذشت... جوشونده خاله جان هم اثر روی درد نداره
-
۴۰۴ مبارک همه باشه
پنجشنبه 30 اسفند 1403 20:02
سال نو رسید.. در حالیکه هوا به شدت گرم شده و نگران تابستان هستیم. امروز سعی کردم متفاوت باشم و برای اولین بعد سال تحویل رفتم حرم. به همه دعا کردم که سال جدید برای همه سال سلامتی ،شادی،دل خوش، برکت و پول باشه...
-
سلام به دوست شکوفه ها
سهشنبه 28 اسفند 1403 23:48
ممنونم از خصوصی...
-
راهکار دوم عملی شد...دعا کنید الزایمر نباشه
سهشنبه 28 اسفند 1403 01:50
امروز رفتم دکتر مامان.. یه آقای میان سال به بالا با زلف و گیسو عین عرفا... گفت باید از سر مامان عکس بگیره تا مطمئن شه آلزایمر هست یا نیست. گفت بیماری مامان ژنتیکیه و رفتار عاملش نبوده و تاثیری نداره(فکر نمیکنم صحیح گفته باشه) گفت خودتم باید دارو بگیری چون خونه دعوا می کنی در کنار جدیت مزاح هم داشت مثلا میگفت دیوار...
-
دکترای آمار و اینقدر بی دقتی...؟
شنبه 25 اسفند 1403 00:52
مسئول آمارمون توی این چندسال سوتی هایی داده که اصلا من می مونم چطور ممکنه یه نفر اونم با مدرک دکترا اونم از یکی از بهترین دانشگاهها،اینقدر بی دقت و بی مسئولیت در قبال کارش باشه... تا حالا بعد از سه سال و ۳۶ تا گزارش ماهانه متوجه اشتباه سهوی من نشده بوده و الان هم همه چی گردن من انداخته...من فقط منتظرم ببینم رئیسم چی...
-
ممنونم از دعاگویان
شنبه 25 اسفند 1403 00:47
نمیدونم دعای بلاگ اسکایی ها بوده یا ایجاد فضای مثبت توی خونه... مامان امشب هم بهتر بود.حمله هذیونی نداشته...امیدوارم فردا بتونم برم با دکترش صحبت کنم. خدایا تنهام نزار...
-
راهکار
پنجشنبه 23 اسفند 1403 22:39
برای درک بهتر شرایط مامان، سعی کردم وضعیتش رو برای باقی بچه ها توضیح بدم اونم با جزئیات تا کمک کنن.... نتیجه فعلا خوب بوده.اومدن سر زدند بهش بدون هیچ انتظاری... راهکار بعدی،یواشکی از مامان برم پیش دکترش و شرایطش رو توضیح بدم ببینم چی میگه....
-
صبور بزرگترین خصلتم....
چهارشنبه 22 اسفند 1403 02:00
بعد از گریه های شدید دیشب،و صحبت با داداش بزرگه ،امشب سر افطار با نوه ها اومد و یه خرده شلوغ کردند تا مامان بهتر شه... و من امشب زمان زیادی رو گذاشتم تا باهاش حرف بزنم و از خاطراتش برام گفت....حس میکنم قهرهام شدیدا حالشو بد میکنه...و صحبت کردن باهاش خیلی حالشو بهتر میکنه. می ترسم بین خودم و اون مجبور شم اونو انتخاب...
-
التماس دعا
دوشنبه 20 اسفند 1403 23:35
مامان از زمانیکه داروهاشو عوض کرده هم فراموشکار شده و هم موقعی که خوابش میاد هذیون میگه... هم میترسم هم گریه میکنم بخاطر بدبخت بودن خودم و هم بخاطر بیمار بودن مامان.... و لعن میفرستم به اونیکه باعث این زندگی شد برای مامان و برای مادر... دختر جوان زیبایی که به زیباییش در فامیل کسی نبود و همواره همزمان با سنش مشکلات...
-
خوابگاه خصوصی
دوشنبه 20 اسفند 1403 05:45
ماه رمضان سال ۹۶ ، خوابگاه در بلوار ولیعصر بودم. یادمه برای نماز خوندن میرفتم نمازخونه..داخل اتاق نمیشد نماز خوند... فکر میکنم اصلا نمیتونم پانسیون زندگی کنم... بچه های با فرهنگ و آداب متفاوت... شلوغی حمام و سرویس بهداشتی... نبود محل مناسب برای خشک کردن لباسهات... الان که فکرشو میکنم با خودم میگم خدا رو شکر که توی اون...
-
عادت مغز به توجه به سمی های خونه
یکشنبه 19 اسفند 1403 01:32
مغز عزیز من ....میدونم به همین شرایط عادت کردی و مدام به همین مرداب گیر می کنی...ولی تو میتونی خودتو نجات بدی فقط روی راه نجات تمرکز کن...به آینده روشن فکر کن ....که این روزها تموم خواهد شد.
-
میخوای از من اسیر بسازی مگه نه؟
یکشنبه 19 اسفند 1403 00:09
هر چی زودتر گورمو گم کنم و تو بشین و فقط به آنچه در مورد میخواستی بشم فکر کن.... و اونموقع بشین و به حال خودت گریه کن... من تمام حس سمی تو رو میفهمم