روزی که هذیون گویی عزیز دل رو میدیدم فقط خدا میدونست چقدر گریه کردم و دلم سوخت...
بعد که رفتم پیش دکترش بهم گفت باید عکس سرش بگیره تا ببینه.اومدم به اون یکی گفتم و به همه گفتم...
و الان هر چی بهش میگم داروها سر خود تکرار نکن برو دکتر ولی براش ذره ای مهم نیست.
حس میکنم بدجور بهم ظلم کردند....از من از احساسم سو استفاده کردند....
بعضی از پدرمادرا بچه میارن که عقده هاشون سرش در بیارن. بعضیا بچه میارن که عصای دستشون باشه..
اینا همش ظلمه.منتها من موندم خدا چرا فقط واسه یه طرف داستان احترام واجب قرار داده....و به همین بهانه پدر جد و آباد آدمو میارن جلو چشم که اگه نفرینت کنیم ال میشی و بل میشی...
ظلم انواع بسیار زیادی داره...مثل حماقت...مثل فقر...مثل بدبخت بودن....