یاس صبور

حرفهای دل

یاس صبور

حرفهای دل

زن داداش های عوضی

دو ماه پیش داداشم گفت که برادر خانومش که خارج زندگی میکنه  و دو تا بچه داره،از همسرش جدا شده و الان دنبال کیس ازدواج می گرده و با تو میخواد آشنا بشه..نظرت؟

گفتم :نه.با ۲ تا بچه ش نمیتونم..گفت موقعیتش خوبه .حداقل به یه بار صحبت میارزه.

گفتم :بخاطر تو باشه....

آقا این و رفت و دیگه هیچ خبری نشد و...طرف رفت و...و من هیچ به روم خودم نیاوردم...

حالا بعد دو ماه دوباره میگه طرف منتظر جوابه...

گفتم:whatttttt?بعد دو ماه...؟ اون سری چرا کنسل شد و...

خلاصه گفتم نه.قرار آشنایی بود همون موقع باید انجام میشد نه الان که برگشته و..

خلاصه اولین حسی که سراغم اومد این بود که چقدر تنهام....

چقدر دیوارم کوتاه شده که چون سنم رفته بالا و هنوز مجردم...

برادرم اصلا براش مهم نیست که این رفتار یعنی چی؟اینکه اول پیشنهاد دادن بعد رفتن بعد ۲ ماه دوباره برگشتن یعنی چی...

هرگز خانواده حامی نداشتم هرگز...

این یعنی باید حواسمو جمع کنم که تحت تاثیر این حس قرار نگیرم و محکمتر از قبل راهمو برم.



نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.