-
کار سنگین و صبر طلب من
جمعه 23 شهریور 1403 11:12
اوایل تابستون تقریبا یک ماهی شد که کارکردم کم شده بود چون کلاس زبانم ساعات و تمارینش بیشتر شده بود. حالا هر چی تلاش میکنم نمیتونم جبران کنم ..تعطیلات از یه طرف قطعی برق از طرف دیگه...فقط شانس آوردم رئیسم توبیخم نکرده تا الان...
-
تنهام ...باید باور کنم
جمعه 23 شهریور 1403 11:09
قبلا نوشته بودم که کلینک روانشناسی که باهاشون ویزیت میشدم هزینه جلسه ای که نتونسته بودم شرکت کنم رو ازم گرفت...یه جورایی حالم بد شد چون فکر میکنم پول زور ازم گرفتند. روانشناسم هم ۳هفته بار پیامهامو چک میکرد .... من اگه الان با تمام سختی های جهنم خونه داره زندگیمو ادامه میدم یکیش بخاطر روان درمانیم هست ولی قبلا فکر می...
-
زن داداش های عوضی
جمعه 23 شهریور 1403 11:00
دو ماه پیش داداشم گفت که برادر خانومش که خارج زندگی میکنه و دو تا بچه داره،از همسرش جدا شده و الان دنبال کیس ازدواج می گرده و با تو میخواد آشنا بشه..نظرت؟ گفتم :نه.با ۲ تا بچه ش نمیتونم..گفت موقعیتش خوبه .حداقل به یه بار صحبت میارزه. گفتم :بخاطر تو باشه.... آقا این و رفت و دیگه هیچ خبری نشد و...طرف رفت و...و من هیچ به...
-
دلم سفر میخواست
پنجشنبه 15 شهریور 1403 01:20
تعطیلات شهریور هم تموم شد. امیدوارم روزی بیاد که بتونم آزادانه واسه خودم برنامه سفر بگذارم و برم.
-
کامنت نگذاره کسی.
سهشنبه 13 شهریور 1403 01:46
بارها و بارها برام آرزوی مرگ کردند هر دوشون. چرا؟چون ازدواج نکردم چون پول ندارم برگردم تهران زندگی کنم.چون تلاش میکنم که آینده مو نجات بدم چون نمیخوام تو سری خور اونا باشم. برادرم تو نوجوانی بهم تعرض کرد و حالا با فحش های رکیک ... خونه یعنی کثافت... از همون نوجوانی همینطور بود... جهنمی به اسم خونه. یه روز قصه زندگی مو...
-
بیمار که خودش خبر نداره مریضه
دوشنبه 12 شهریور 1403 21:35
میگه بریم دکتر داروها مو کم کنه.من که خوب شدم... از فکر و دهنش بی خبره یعنی یادش نمی مونه کجاها چی در مورد کی میگه...خبرش بعدا بهم می سه و فقط نفس عمیق میکشم و میگم عیب نداره مریضه...
-
یکی نیست بگه: تو حواست به مغز و فکرت خودت باشه...
دوشنبه 12 شهریور 1403 21:32
نمیدونم چرا... خانومه همسن خودمه یه خواستگار داره که نه شغل داره نه کار.ولی خودش کارمنده ...تنها فرزند مجرد خانواده بی پدر هست. از همون بلافاصله قرار ملاقات های شبانه...عاطفی شدن سریع رابطه آشنایی....و حالا هم خودش اصرار به ازدواج با پسری که نه کار داره نه بار نه اخلاق... تحقیر، سرزنش ،ترس از تنهایی، نداشتن حامی.......
-
تهش خیر بشه خوبه
دوشنبه 12 شهریور 1403 21:26
نهایت همه این عزاداری ها اگه باعث بهتر شدنمون بشه یعنی واقعا یه تغییر مثبت کردیم اگه نه... گویا در مسیر اربعین دزدان عزیز در لباس زائر کربلا کسب فیض کرده اند اونم در شرایط خانه به دوشی مسافران... گند زده شده به همه چی... دین رو کردیم وسیله کثافت کاری...
-
استاد قبلی
دوشنبه 12 شهریور 1403 21:23
استاد قبلی مون چند تا ویژگی خوب داشت: اول اینکه همیشه لبخند داشت دوم همیشه با صدای بلند وارد کلاس میشد سوم اینکه احساس مسئولیت در قبال دانش آموزش داشت مثلا اگه دانش آموز خسته بود براش شکلات و چای تهیه می کرد یا اگه کتاب نداشت بهش کتاب قرض میداد یا حتی صندلی براش جابجا می کرد چهارم اینکه هرگز عصبانی ندیدمش..یعنی مدیریت...
-
غر دوباره
دوشنبه 12 شهریور 1403 21:18
از شدت گرسنگی حال هیچکاری ندارم. چند روزه غذای درست نخوردم. پریود هم اضافه شد. چرا؟ حال ندارن بپزند...شایدم.... منم سرکار. موضوع تکراری... نمیخوام عین اون باشم...
-
مسجد و فوتبال...خیلی قشنگ..
دوشنبه 12 شهریور 1403 21:16
در مسجد بسته بود و بچه ها داشتن تو حیاطش فوتبال بازی می کردند... جالب بود برام.
-
ژنراتور خونگی لازم دارم
پنجشنبه 8 شهریور 1403 13:09
یه روز در میون برق میره اونم هر بار ۲ ساعت. از کارم عقب بودم عقبتر موندم
-
سوسک پروازی
دوشنبه 5 شهریور 1403 23:59
صبح برای نماز بیدار شدم بعدش که دراز کشیدم حس کردم یه چیزی از رو پام رد شد عینکمو که زدم دیدم یه سوسک بزرگ تندی رفت زیر کمد.. جامو عوض کردم و خوابیدم ناگهان صدای خش خش شنیدم تا پا شدم عینکمو بزنم یه چیز سیاه پروازی به سمت صورتم اومد جیغ زدم و جا خالی دادم دیدم یه سوسک پروازی بزرگ کف اتاق نشسته... از فاصله یه متری با...
-
من کوزت نیستم بفهمید اینو...
یکشنبه 4 شهریور 1403 15:55
دختری که خانواده میخوان که نوکر باشه... خانواده برادرهاش تعطیلات میان خونه اینا بدون اینکه فکر کنن این دختر بدبخت تعطیلات میخواد.باقی روزها سرکار ،روزهای تعطیل هم تو آشپزخونه....عزیز ...هم دستور پلو میده. به امید خدا یه روزی ازینجا در میام میرم توی خونه خودم...پی زندگی و پیشزفت خودم...پی آرامش و آرزوهای خودم......
-
خوابم جای برق سوخت
یکشنبه 4 شهریور 1403 15:50
هفته پیش دلم برای برق سوخت و لباسشویی رو ۱۰ شب روشن کردم که در ساعت اوج مصرف نباشیم. منتها حواسم نبود که ممکنه ۲ ساعت طول بکشه و با سروصداش هی بیدارم کنه. در آخر هم نگران بو گرفتن لباسا تو ماشین باشم... خلاصه اون شب تا صبح نخوابیدم.
-
بالاخره گرمای امسال هم رد شد
دوشنبه 29 مرداد 1403 16:02
یه هفته ای هست که هوا خنک تر شده
-
طلبکار باشم یا آفرین بگم؟
دوشنبه 29 مرداد 1403 01:50
این ترم زبان هم گذشت... توی فشرده کاری، تنها کاری که میتونستم انجام بدم فقط غیبت نکردن کلاسها و حل تمرین ها بود تا خودمو مجبور کنم یه چیزی یاد بگیرم. ولی میدونم این مدل اصلا به درد آینده نمیخوره. متوسطم....شاید با این حجم کار باید به خودم بگم آفرین.... ولی باید برنامه زمانبندی رو عوض کنم.جز صبح زود وقت مفید دیگه ای...
-
فشار کاری مضاعف
چهارشنبه 24 مرداد 1403 00:35
از اوایل تابستون کلاس زبانم سه روزه شد و تکالیفمون هم بیشتر.همین باعث شد ساعات کاریم کمتر بشه و کارام تلنبار... الان دارم روزی ۲ ساعت بیشتر میکنم تا جبران کنم. دارم دلزده میشم از کلاس زبانم...ولی میدونم فعلا تنها ابزاری که ممکنه آینده مو بهتر کنه همین زبان هست.
-
دو هندونه با یه دست نمیشه برداشت
سهشنبه 16 مرداد 1403 00:52
از کارم عقبم چون ساعات کلاسم زیاد شده... ساعات کار رو افزایش میدم تا زودتر جبران بشه... به کمک خدا
-
حروم خوری بخشی از زندگی مردم
سهشنبه 16 مرداد 1403 00:50
تقریبا حروم خوری یا کم فروشی جزو زندگی مردم شده. هفته پیش وقت مشاوره داشتم ولی خواب موندم و انجام ندادم ولی بهم گفتند باید مبلغ ویزیت رو حتما واریز کنم علیرغم عدم شرکت. اون روز ماشین اینترنتی گرفتیم برای سفر مقصد ۳ ساعته رو ۴ساعت و نیم رسوند و در نهایت مبلغ مازاد جهت استفاده از کولر رو هم گرفت. کلاس زبانمون دوجلسه ش...
-
خنکای هوا
سهشنبه 9 مرداد 1403 14:39
بعد از چند روز گرمای بسیار شدید،دو روزی هست که هوا خنکتر شده .دیشب که از سرما بیدار شدم و پتو پوشیدم. خدایا شکرت....
-
مهارت نه گفتن ندارم
پنجشنبه 4 مرداد 1403 23:31
دلم میخواد یه دیوار دور خودم بکشم و اجازه ندم کسی بهم نزدیک شه. حس می کنم دارم به همه سرویس میدم... نمیخوام بسه دیگه سرویس دهی...
-
حال عجیب
پنجشنبه 4 مرداد 1403 23:28
توی همین هفته شلوغ،یه شب خوابیدم به حدی خسته بودم که وقتی بیدار شدم فکر کردم عصره و با کلی اضطراب نشستم سر کارم... آسمون روشن بود و فکر کردم داره غروب میشه...که ناگهان از رختخواب پهن بقیه متوجه شدم صبح زوده... فکر کنم جان از بدنم رفته بود و به دستور خدا دوباره برگشت. حس عجیبی بود
-
هفته شلوغ
پنجشنبه 4 مرداد 1403 23:26
به شدت خسته م. هم تکالیف زبانم زیاد شده هم کارم عقبه. کلا درگیرم. فردا هم مهمون داریم دیگه بدتر
-
پول معنای اول همه چی
پنجشنبه 4 مرداد 1403 23:24
این هفته وقت روانشناسم رو نرفتم چون خواب مونده بودم.شبش منشی بهم پیام داده که حق ویزیت رو واریز کنم. واسه چی ؟ مگه من وقت دکتر می گیرم و نمیرم باید حق ویزیت رو بدم؟ میگه قانونه...میگم این چه قانونیه که مشتری خبر نداره؟ منم پرداخت نکردم. درسته بیمارم ولی خر نیستم
-
رئیس صبور من
پنجشنبه 4 مرداد 1403 23:13
بالاخره مشکل واریز حقوق حل شد و بالاخره دریافتهام کامل شد.
-
خودت بفهم. حتما باید به زبون بگیم بی عرضه ای؟
پنجشنبه 4 مرداد 1403 22:52
قبلا به این نتیجه رسیده بودم الان بیشتر مصر شدم که هرگز ناهار شام خونه داداشم نمونم چون خانومش عرضه پخت یه املت رو هم نداره و من مجبورم واسه سیر کردن شکم عزیزان دل برم آشپزخونه. خاک تو سر بدبختت عروس... حتما باید به روت بیارم که چقدر بی عرضه ای...؟ فکر کردی همه چی پوله؟ خاک بر سرت
-
یادآوری فاجعه با اتفاقات ریز روزمره
شنبه 30 تیر 1403 22:53
چند وقت پیش آب شیرین مون تموم شده بود...و من به شدت احساس تشنگی می کردم... بعدش که آب شیرین تهیه شد این تشنگیه خیلی کمتر شد.منظورم اینه که نبودن آب خودش به تنهایی عامل تشنگی زیاده.... چند سال پیش گردن داداشم به شدت زخم و خونی شده بود که علتش رو نفهمیدم...ولی اون صحنه خراش و خون اینقدر دلم رو خون کرد که هرگز فراموش نمی...
-
نمک خوردن و نمکدان شکوندن
شنبه 30 تیر 1403 22:47
یه نفر تو کلاسمون هست که جدید اومده و اینقدر پر اعتماد به نفس هست که اصلا حالم بد میشه..شاید بخاطر فقر اعتماد به نفس خود باشه...به هر حال ...ولی... چندسالی هست که خیلیا پاشون به خارج باز شده و مهاجرت می کنن...یا آشنایانشون اونور هستند. به نظر من انسان به هر جای بهتری که رسید چه به لحاظ علمی یا شغلی یا مکانی نباید...
-
محرم ...ماه برکت
دوشنبه 25 تیر 1403 17:52
رنگ و بوی ماه محرم عین ماه رمضونه... مردم یه جور دیگه میشن...کمی مهربانتر...کمی انسانتر.... این ماه آدما رو به خدا نزدیکتر میکنه....بوسیله عزاداری برای حسین(علیه السلام)