بارها بهم گفتی عزیز دل که از خونه گم شم.
دو تایی تون گفتید.
واسه همین دل و دماغ ندارم برای خودم تولد بگیرم.
چون جایی زندگی می کنم که اضافی ام.توی خونه پدر مادرم اضافی ام.
اون وقت چرا از ازدواج میترسی ....وقتی خانواده م توی رومدبرمیگردن برو از خونه، من از غریبه نترسم؟
فردا تولدمه.
یه حس بد دارم که کارایی که قول داده بودم انجام ندادم.
یه حس خوب که نسبت به سال قبل با چالش جدی زندگیم(ازدواج خواهر)کنار اومدم.
ذهنم مرتب تر شده.
هیچکس برام جشن نمیگیره.
نمیدونم خودم برای خودم جشن بگیرم یا نه.
یلدا به تنهایی گذشت.
اونا که رفته بودند سفر.
من و برادر مونده بودیم.
سر شب زدم بیرون تا هیجان مردم برای خرید شب یلدا،بهم انرژی بده.خودمم یه ذره خرید کردم و آوردم تنهایی یلدا گرفتم.