دلم میخواد اتاقمو پر کنم از رنگ های شاد...
دلم میخواد غصه ها رو رها کنم.
بدوم دنبال آرزوهام.
دنبال اهدافم.
دنبال پیشرفتم که باهاش فرار کنم از خونه.
به امید.....
تقریبا یک هفته پیش دعوای بسیار شدیدی داشتم اونم بخاطر گیر دادن بزرگترها به چادر پوشیدن خواهرم...کار من به کتک رسید....
و خواهر خونسرد بدون هیچ مشکلی رفت پیش همسرش و ...تازه اون با من سرسنگینه....
طی صحبت با روانشناسم به این نتیجه رسیدم که حمایت مالی رو از خواهرم بردارم....
ایشون قدرنشناس بار اومده....و منو فقط به عنوان پول میبینه
و بهتره به دنبال جایگزین باشم تا غمم رو تسکین بدم.غمی که بخاطر تنها شدنم تجربه می کنم.
متنفرم از خانواده عروسمون چون به معنی واقعی کلمه بی شعورند اگرچه برادرم باهاشون حال می کنه.
حالم ازشون بهم میخوره.زن داداشم رو هم به زور تحمل می کنم....
کلا خسته م.حوصله هیچکسی ندارم اصلا دلم میخواد غمم رو بریزم تو صورتم تا هیچکس بهم نزدیک نشه....تا یه مدت میخوام تو خودم باشم....
روش دوست یابی رو بلد نیستم....نمیدونم چطوری دوست پیدا کنم...
سفر بد نبود ولی خوب هم نبود باید از مغزم کار بکشم و راههای خوش گذرونی رو پیدا کنم.
تا برگشتم فضای سمی خونه و جدل ....
دوروزی هست که اساسی دعوا و کتک کاری با عزیز دل داشتم....بدبخت زورش فقططططط به دختر میرسه.....اصلا خسته نمی شد و هی میخواست ادامه بده.
برای اولین بار در زندگیم با همه وجود داد زدم سرش که خسته م کرده.
و برای اولین بار اون طور کتک خوردم.....
دو روزی هست که خانه داری تعطیله و با هیچکسی کلامی حرف نمیزنم و تو اتاق خودم می مونم.حس می کنم اینجوری چقدر خوبه میتونی به کارهات کامل برسی و تمرکزت زیاد میشه.
و بالاخره باور کردم که هیچکسی نیست که حمایتم کنه.همه درگیر زندگی خودشونن حتی اونی که جلو چشمش کتک خوردم براش مهم نیست.
پس خودم از هر نظر اولویت دارم بابت هر موضوعی....
به امید آرامش و آسایش درونی....