یاس صبور

حرفهای دل

یاس صبور

حرفهای دل

به خودم میگم

اگه خودمو نبخشم نمیتونم بلند شم.

گذشته ت،کوتاهی هات، بی عرضگی هات،ملاحظات بی موردت همه رو‌ببخش.

چسبیدن به مشکلات غیرقابل حل، رو ببخش

اسلام آباد می شود با این همه نهی از منکر؟

امروز داخل اتوبوس،در ایستگاه بعدی خانوم با حجابی سوار شد و از همون اول شروع کرد به امر به حجاب برای دو تا دختر ۱۸ ساله.

هر چی اونا محترمانه می گفتن بس کن و حوصله نداریم ....این خانوم ادامه میداد.

تا اینکه من بی حوصله بودم بی حوصله تر شدم و وارد بحث شدم و گفتم اگه قرار بود با تذکر حجاب برمیگشت تا حالا برگشته بود و عملکرد خودمون باعث این وضع شده و...نهایتا این خانوم من رو هم متهم کرد و گفت پشت حجابم پنهان شدم...و بعدشم با عصبانیت نشست و اون دو دختر ازم تشکر کردند که حمایتشون کردم...

خواهر هم جزو همین دختران بد حجاب شده با اینکه در منزل ستاد سیار و ۲۴ساعته امر به حجاب وجود داشت...

عزیزان دلسوز اسلام !من دلسوز اسلام نیستم ولی دهن ببندید عوضش با رفتار و احترام خودتون رو در دل بدحجابها جا بدید،بزارید اونا سمت شما بیان.

نهی از منکر شرایط میخواد که در وضعیت ترکیدن جامعه(از لحاظ اقتصادی و فرهنگی و...)بهتره آتیش اضافه نکنیم.

غرنامه

امروز بعد از مدتها با خواهر تنها رفتیم بیرون.

کاملا ذهنش جای دیگه ای هست و من باز هم برام تکرار شد که ایشون کاملا رفته.جسم و روح باهم.

اعصابم خرده.

به خودم قول داده بودم امروز به خودم خوش بگذرونم و به خودم اومدم که برای خوش گذرونی اول باید خونه رو نظافت می کردم بدون مشارکت هیچکس.رسما کوزت.

دوم اینکه عصر کمبود خوابمو کمی فقط جبران کردم.شبهایی که داماد هست من بدبخت خوابم.

سوم اینکه دو ساعت گشتم دنبال مانتوی تابستونی مناسب همه کوتاه و بددوخت.

چهارم راه خوش گذرونی به خودم رو بلد نیستم .

پنجم یه دختر سن بالا با فوبیای ازدواج با خانواده بسیار افسرده و سمی و بی خیال که دختر رو فقط برای حمالی معنا میکنند.دختر بدبختی که بعد اون همه تلاش گیر کرده در خودش در عقده هاش در تنهایی مزمن ش.

نه روانشناس به دردش خورد نه دوستاش باهاش موندند.

گاهی میگم خوشبحال اونایی که فوت شدند.

تنهاتر از همیشه باید به فکر نجات باشم.

هیچکسی رو ندارم جز خالقم

امتحان زبان..

این چند روز به زور از خودم خواهش کردم که تمرکز کنم و برای امتحان آماده شم.

مغزم و قلبم حس غریب داره همراه با اضطراب که چه خواهد شد...هر کسی میشنوه دلش میسوزه به وضعیتم...پس...

فقط ته دلم خیالم راحته همه تلاشمو کردم.اگرچه میشد یه کارایی کنم که بیشتر کارمند خاص باشم...مثل خلاقیت در کارم...

دیگه منتظر می مونم گوی و میدان دست رییسه و مقام قانون...

امروز امتحان رو قبول شدم و کتاب تموم شد.

باید به خودم آفرین بگم که با این وضعیت روحی،خوندم و قبول شدم.

این روزها با همه بداخلاقم.گذشته ی سختم،حمایت نکردن ها و سرزنش هاشون که یادم میاد بغضم سنگین تر میشه...

اخراج به چه گناهی؟ممنوعیت قانون بخاطر دختر بودنم...

این روزها حالم از زندگی بد میشه.

اجازه استخدام شدن ندارم.یا باید تغییر جنسیت بدم و بشم مرد یا باید صبر کنم بی سرپرست بشم.

عزیز دل هم که طبق معمول، بازهم شروع کرده به اوقات تلخی و...

کاش بی عقل میشدم و ازدواج می کردم که مثل باقی دخترها برای شوهرم بچه میاوردم و از جیب شوهر میخوردم.

دارم مجبور میشم که برای مهاجرت درخواست بدم....