-
واقعه کربلا ...یا فاجعه کربلا..
دوشنبه 25 تیر 1403 17:49
نمیدونم چطور ممکنه بعضیا در فاجعه کربلا بتونن اینقدر راحت بگذرن و بگن« حالا یه نفر یه زمانی کشته شد تموم شد رفت حالا چیه که هر سال براش عزاداری میکنن....» اگه فقط یه نفر اونم خود امام حسین کشته میشد باز یه جوری میشد بیخیال شد ولی وقتی تمام مردان خانواده ش از طفل شش ماهه تا جوان ۳۰ ساله ش قبل خودش کشته میشن اونم در یک...
-
حتی توی بلاگ اسکای هم دست از سر قضاوت کردن برنمیداریم....
جمعه 22 تیر 1403 14:55
طرف توی وبلاگش اشاره کرده به این موضوع که خانومهایی که در بلاگ اسکای مینویسن اکثریت مشکل افسردگی و داغون بودن و...دارن... من تعجب می کنم ازین شخص باسواد و نویسنده که مدتی در خارج زندگی کرده و ظاهرا باید افق دیدش خیلی وسیعتر باشه و تحلیل های اجتماعی جالبی هم داره ولی نگاه سطحی به موضوع زنان داره... نگاه سطحی به زنان......
-
امیدوارم دیگه نبینمشون
جمعه 22 تیر 1403 14:51
مراسم تولد برادرزاده دوشنبه ۱۱ تیرماه برگزار شد. مثل همیشه نگاه و رفتارهای بالا به پایین خانواده زن داداش و خودش در جمع هانواده ش،همراه با سکوت سنگین و بی تفاوتی من پیش رفت... پولدار بودن و شرایط مالی مناسب دلیل این گونه غرورشون هست. البته که قطعا خانواده ما هم مشکل برخورد مناسب با دیگران را داره.ما بلد نیستیم محبت و...
-
آهنگ بندری با ضبط موتور توی بانک...
شنبه 9 تیر 1403 23:08
امروز توی گرما و ۴ بار صف بانک ایستادن و آرزوی مرگ کردن.. تنها یه چیز برام خنده دار بود...یکی از مشتریا با موتورش امده بود داخل بانک و موزیک بندری گذاشته بود(ضبط صوت موتورش عجب کیفیتی داشت)و به قول خودش داشت به پرسنل توی یه روز شلوغ، انرژی مثبت میداد...معاون و رئیس هم هیچی نمیگفتن.... حال داد...
-
قربانی تابعیت ناخواسته
شنبه 9 تیر 1403 22:06
امروز دوباره رفتم بانک برای حل مشکل حساب بانکیم... کاش قانون میفهمید که من متولد اینجام،بزرگ شده همینجام، دانشگاه رفته همینجام.. من متولد اینجام...منو از بقیه اتباع جدا کنید... پدرم در اومد دیگه... خاک بر جنگ،مهاجرت، قانون خون
-
جمعه بدون پیاده روی
جمعه 8 تیر 1403 23:02
امروزم تقریبا مشغول بودم .کارهای فیزیکی عقب مونده ،و کمی انجام امور مهمتر...باید مغزمو عادت بدم به عمل به اولویت ها.
-
جمله گوهربار
جمعه 8 تیر 1403 22:58
تلاش نکردن یا کم تلاش کردن برای ساختن آینده بهتر، خیانت به خود است...
-
حرم سیاسی
جمعه 8 تیر 1403 22:51
روز عید غدیر رفتم حرم... کل فضای حرم با صدای سخنرانی آقای خامنه ای پر شده بود...و قطعا سیاست و حکومت و دین رو باهم قاطی کردند... فضای حرم کاملا سیاسی شده... متاسفانه ... مدتهاست نماز جماعت نمیخونم حتی داخل حرم.... سیاست گند زده به دین ...داره بدتر هم میشه
-
جذابیت مناظره ها
جمعه 8 تیر 1403 11:43
فکر می کنم ایام مناظره جزو جذابترین قسمتهای فرایند انتخابات باشه.. توی این روزها موضوعاتی مطرح میشه که در باقی مواقع یا مطرح نمیشه یا اگه بشه خیلی مخفیانه و یواشکی...
-
۵ تیرماه پر مشغله
پنجشنبه 7 تیر 1403 00:19
دیروز جزو پر بارترین روزهای زندگیم خونگیم بود. صبح حرم،تمیزکاری خونه،شستن پتو،شستن حیاط و خرید بیرون.شب هم مهمون داشتیم... اینقدر خسته شدم که سردرد گرفتم. همه کارهای عقب مونده رو یه سره انجام دادم. نذاشتم ذهنم باهام بازی کنه.
-
حس غریب درین هیاهوی مناظرات...
جمعه 1 تیر 1403 00:35
دلم می سوزه برای ایران.. برای خاک ایران.... کاش اونایی که میان واقعا دلسوز خاک وطن شون باشند....
-
چند ثانیه حس لرزش عمیق...و مرکزی
چهارشنبه 30 خرداد 1403 22:10
دو روز پیش.... زلزله ای که با عمق جان حسش کردم. هیچوقت اینقدر محسوس نبود.... خونه دنی اینا بودیم...
-
بدبختی ساده
جمعه 11 خرداد 1403 17:42
یکی بیاد کولر خونه مونو راه بندازه... نمیتونم بخوابم گرمه
-
تابستان در راه است
جمعه 11 خرداد 1403 10:20
هوا چقدر گرم شده قربانی فاخر. نمیخوام دیگه قربانی فاخر باشم. دست به زانو گرفتن و بلند شدن.
-
هرگز فراموش نخواهم کرد طعم تلخ شوک این اتفاق رو
جمعه 4 خرداد 1403 02:48
قدرت،ثروت،جایگاه اجتماعی، فقط با یک بهانه تمام و..... هر وقت به رئیسی فکر می کنم یاد قدرت عجیب مرگ خواهم افتاد دومین مقام سیاسی مملکت به همین راحتی رفت و امشب زیر خروارها خاک آرمید.... من کجای دنیام...
-
هفته تلخی که گذشت...
پنجشنبه 3 خرداد 1403 00:27
این هفته چه هفته عجیبی بود اولش با حس امید شروع کردم و میخواستم برم حرم...روز میلاد.. یکشنبه عصر شوکه شدم..توی راه برگشت از کلاس شنیدم که یکی از مقام های دولتی «گم»شده...با خودم گفتم حتما دروغه مگه میشه به همین راحتی ....تا رسیدم خونه تلویزیون روشن بود و... اصلا باورم نمیشد... اون شب هی از خواب بیدار شدم و اخبار رو...
-
همواره
چهارشنبه 2 خرداد 1403 10:27
اول و آخر لعنت بر سیاست کثیف
-
فردا آموزشگاه تعطیل نیست
سهشنبه 1 خرداد 1403 22:24
یعنی واقعا خاک تو سر مدیر آموزشگاهمون... بوی پول پدرت رو درآورده. حتی فردا هم آموزشگاه رو تعطیل نکردی.... واقعا حقت بود که یه همچین برخوردی باهات داشتم. خاک تو سرت...خجالت نمی کشی؟یه روز نوبت تو هم میرسه...
-
در عجبم
یکشنبه 30 اردیبهشت 1403 22:34
امن یجیب.... پناه بر خدا...
-
روز دختر کیلو چند؟
یکشنبه 23 اردیبهشت 1403 00:58
بعد از تقریبا ۱۰ روز بیماری جمعه بلند شدم و به نظافت خونه رسیدم.قصد داشتم عصر برم حرم و مدتی از خونه دور باشم...و بعدشم کفش مناسب بخرم. دو ساعت نگذشته بود که عزیز دل زنگ زد و با حال بد و عصبانیت گفت: بیا برام آبمیوه بخر دارم ضعف می کنم (بخاطر کلونوسکوپی امروز ناشتایی داشت)و من بغض آلود برگشتم...گفتم چرا به ....نگفتی؟...
-
صداهای دوست داشتنی
جمعه 14 اردیبهشت 1403 17:11
بهار امد... وقتی آمد پرنده های محل مون هم اومدند.. صبح و عصر صداشون دور و بر پشت بام مون می پیچه... من که تو زمستون اصلا سرما نخوردم دو هفته ای هست که سرماخوردم که خوب نمیشم...
-
تاریخ ۱ ۲ ۳ جالبه نه؟
شنبه 1 اردیبهشت 1403 15:30
چهارشنبه امتحان زبان داشتم. اینقدر موودم پایین بود که اصلا دلم نمیخواست درس بخونم یا برم امتحان بدم....ولی به زور تمرکز کردم و خوندم و خدا رو شکر خوب دادم. نمیخوام تسلیم بشم .و نمیخوام سال گذشته م تکرار بشه میخوام تغییر کنم. به عنوان نیاز رفتم مانتو بخرم و به عنوان جایزه واسه خودم به جای یدونه سه تا خریدم اونم در مدل...
-
روانی
جمعه 17 فروردین 1403 21:00
تو یک بیماری از حالا تا آخر عمرم نام تو با صفت بیمار معنی خواهد داشت. به اندازه یک بیمار روانی باهات حرف میزنم به اندازه یک بیمار روانی تو زندگیم نقش خواهی داشت نه بیشتر. روانی
-
نامه ای از درد دل.....
جمعه 17 فروردین 1403 18:29
سلام عزیز دل. نمیدونم چه خواهد شد ولی میخوام بدونی که به اندازه عمرم برام اضطراب و تشنج و دعوا توی خونه ساختی... به اندازه یک زندگی بدبختم کردی. و الان هم سیاهی سایه ت داره بدتر میشه. و تنفرم ازت درین روزها از تمام روزهای عمرم بیشتره. میخوام بدونی شدیدا دعا میکنم که تو واقعا بیمار باشی و خدا ازت این روزها رو نپرسه...
-
تارهای روزهای تار من
جمعه 17 فروردین 1403 14:02
از دوشنبه تا حالا اوضاع خونه بهم ریخته. پارانویید عزیز دوباره شروع کرده. و مثل همیشه تنهام. پیش ازین روانشناسم جواب ایمو میداد ولی الان دیگه نه.... دیشب که دوباره مشاجره بالا گرفت زدم بیرون تا نبینمش. به خوبی میفهمم که دارم کم میارم.وقتی می بینمش نمیتونم جلو خودمو بگیرم.چقدر به مرگ فکر میکنم و به زجری که ۴۰ ساله...
-
خیالات آبی رنگ در جهنم آتشین
سهشنبه 14 فروردین 1403 05:15
خونه دوباره جهنم شد. خونه ما علیرغم زیاد خونده شدن دعا و ....موقع طوفان هیچی مهم نیست...نه رمضان نه شب قدر نه ترس از آینده شوووم. و من که چرا نمیتونم بی تفاوت باشم و خفه بمونم و هی دخالت می کنم و طبیعتا مورد عنایت قرار می گیرم...شاید علتش تکرار ۴۰ ساله این صحنه ها و حرفها بوده باشه... خدایا با تمام وجودم ازت میخوام...
-
دعا گو بودم
دوشنبه 13 فروردین 1403 05:12
امشب تا ذهنم و حافظه م یاری کرد همه رو دعا کردم. خیلی بیشتر از لحظه تحویل سال، به شب قدر و تعیین سرنوشت توی این شب اعتقاد دارم... به امید مهربانیش...
-
راهبرد
شنبه 11 فروردین 1403 05:23
همیشه وقتی به ماه رمضون میرسم ذهنم به این نتیجه میرسه که خدا خیلی قشنگ برنامه راهبردی عبادت و پاکی روح رو برامون چید.از ماه رجب زمینه آمادگی ایجاد میشه بعدش شعبان و نهایت رمضان. شبهای قدر و دعاهاش این استراتژی رو دقیقتر میکنه و به خودمون فرصت میده که برای تعیین سرنوشت مون به فکر باشیم و تقاضا مند باشیم نه منفعل.... و...
-
فقط خدا و واحد مشاوره دانشگاهم میدونن چه بر من گذشت....
سهشنبه 7 فروردین 1403 02:22
امشب ناگهان ذهنم رفت سمت یادآوری خاطرات تحصیلم در واقع دوران تحصیل و مشکلات خاصم...وقتی یادم میاد هنوزم گریه می کنم بابت دردهای اون روزها سختیهای وحشتناک و البته کمک ها و حمایتهای واحد مشاوره دانشگاهم...و به خودم میگم من چطور زنده موندم تا الان....چطور دوام آوردم....یعنی واقعا قهرمان زندگی ام هستم با اون سختیهایی که...
-
عمیقا آرزو می کنم
یکشنبه 5 فروردین 1403 04:25
خدایا سال دیگه این موقع نباشم یا به بهترین حالت ازین جهنم رفته باشم عزیزان دل بمونند و نفرین هاشون و البته دعواهاشون بهترین حالت چیه؟نمیدونم خودت میدونی