-
دنیای بدون جنگ سیری چند؟
چهارشنبه 26 مهر 1402 09:23
لعنت به جنگ ،هر جا و بین هر کسی که باشه....
-
اینجا دلم گرمه
سهشنبه 25 مهر 1402 23:57
دلم میخواد اتاقمو پر کنم از رنگ های شاد... دلم میخواد غصه ها رو رها کنم. بدوم دنبال آرزوهام. دنبال اهدافم. دنبال پیشرفتم که باهاش فرار کنم از خونه. به امید.....
-
عجب روزگاریه
جمعه 21 مهر 1402 22:50
دنیای بسیار کثیفیه... به همه مذهبیون به همه سیاسیون میگم. لعنت به مذهب تند و سیاست....
-
این روزها
چهارشنبه 12 مهر 1402 00:45
تقریبا یک هفته پیش دعوای بسیار شدیدی داشتم اونم بخاطر گیر دادن بزرگترها به چادر پوشیدن خواهرم...کار من به کتک رسید.... و خواهر خونسرد بدون هیچ مشکلی رفت پیش همسرش و ...تازه اون با من سرسنگینه.... طی صحبت با روانشناسم به این نتیجه رسیدم که حمایت مالی رو از خواهرم بردارم.... ایشون قدرنشناس بار اومده....و منو فقط به...
-
به امید رهایی
جمعه 7 مهر 1402 10:28
سفر بد نبود ولی خوب هم نبود باید از مغزم کار بکشم و راههای خوش گذرونی رو پیدا کنم. تا برگشتم فضای سمی خونه و جدل .... دوروزی هست که اساسی دعوا و کتک کاری با عزیز دل داشتم....بدبخت زورش فقططططط به دختر میرسه.....اصلا خسته نمی شد و هی میخواست ادامه بده. برای اولین بار در زندگیم با همه وجود داد زدم سرش که خسته م کرده. و...
-
لعنت بر مسلمان بی اخلاق
چهارشنبه 5 مهر 1402 17:24
بدبخت اگر بیرونیا بدونن با دخترت چکار داری می کنی زود براش جا خواب پیدا می کنن..... آدم باش
-
دختر داشتن لیاقت میخواد...
چهارشنبه 5 مهر 1402 16:09
رفتن از خونه...واقعیتی که دلم نمیخواست قبولش کنم..... جای ماندن من در خانه نیست. تا نفرین عزیز دل نگرفته باید برم از خونه.. ولی با کدوم پول با کدوم ....کجا برم....
-
اعتراف می کنم بلد نیستم خوش بگذرونم
چهارشنبه 5 مهر 1402 00:17
سه روز رفتم سفر ، جایی که بودم تلاش کردم بهم و اطرافیانم خوش بگذره ولی با همون اطرافیان نمیشد خوش گذروند. در عوض خواهرم با نامزدش حسابی خوش گذروندند.... توانایی میخواد که خودت بلد باشی به خودت خوش بگذرونی... چیزی که من بلد نیستم....
-
صبوری کن نگاه سنگین دیگران را....
جمعه 31 شهریور 1402 01:21
برای سه روز آمدم سفر.برای دیدن دایی های نازنینم که علاقه و دوستی دو طرفه داریم... و البته نگاههای سنگین بعضی ها،بخاطر ازدواج خواهر کوچکتر و مجرد ماندن من.... می گویند:راه نجاتت ازدواج است...به خانواده ات امیدوار نباش و ازدواج کن و برو پی زندگی ات... و من سکوت و خیره به افق که من راه دیگری هم برای نجات دارم....؟!
-
به خودم یادآور میشم که...
دوشنبه 27 شهریور 1402 16:13
توی دعوای زن و شوهرها نباید هیچ واکنشی نشون داد حتی در ذهن... چون به هبچکسی ارتباط نداره.حتی اگه خودشون خواستند دخالتتون بدهند. هیچ ربطی به هیچکس نداره.
-
به تو چه خب...
جمعه 24 شهریور 1402 17:26
خواهر مثل قبل پر انرژی و سرحال نیست. هیچی ام نمیگه. گاهی با خودم میگم کاش ازدواج نمی کرد حداقل درسش تموم میشد یه خرده به خودش خوش میگذروند بعد. بعدش به خودم میگم شما به فکر خودت باش اون بلده از پس خودش بربیاد.بسه به اندازه کافی خواهری و مادری براش داشتی دیگه ولش کن.مسئولیت هر کسی بر عهده خودشه ....
-
معلمی جزو مهمترین مشاغل هر جامعه ای هست....
جمعه 24 شهریور 1402 16:42
این ترم زبان که گذشت، دو تا استاد عوض کردیم و در عرض تقریبا یک ماه و نیم من سه تا استاد عوض کردم. استاد آخر، استاد جدید موسسه بود و با وجود داشتن سطح بالا،روش تدریس مناسبی نداشت...و برای همین تصمیم گرفتیم با مشورت کل بچه ها نسبت به تعویض استاد، با سوپروایزر صحبت کنیم که در نهایت تعویض انجام شد ولی هنوز نمیدونیم استاد...
-
نامه سرگشاده
جمعه 17 شهریور 1402 01:47
سخنی با گرامیان مذهبی و اهل دینداری ولی خودخواه و مغرور و قضاوت کننده... کمی به حق الناس هم فکر کنید.... شاید کمتر به دین و مذهب ظلم کنید. تف به وجود بعضیاتون که مغزهای گندیده تون فقط کثافت بلغور می کنه.
-
بیماری واقعی و تعمدی...نمیدونم کدومشه
سهشنبه 14 شهریور 1402 15:08
دلم میخواد برم پیش داییم اینا.. تنهایی ولی عزیز دل میگه منم میام در حالیکه اونا اصلا ایشون بره چون از اخلاق سگش خسته شدند... و من چه گناهی دارم که باید این اخلاق رو تحمل کنم. این یعنی خودخواهی عزیزان... چه میدونم شایدم اونا کاملا حق دارند.. خلاصه ...
-
شهرداری پولدار منطقه ما...
سهشنبه 14 شهریور 1402 15:04
با شنیدن اسم شهرداری اولین چیزی که یادم میاد خراب کردن بیهوده پیاده رو هاست... بیخودی پیاده روی سنگ فرش شده رو می کندند و دوباره همون شکل قبل سنگ فرشش می کنند.
-
کربلا رفتن و خوب شدن خیلی عرضه میخواد...
پنجشنبه 9 شهریور 1402 00:27
همیشه از کربلا رفتن میترسیدم چون فکر می کنم زیارت یه همچین سرزمین و اون شخصیت ها،نعمت بسیار بزرگی هست که آدم برای قدردانیش باید خودشو بتکونه. امسال ولی تو دلم به حس کمال طلبیم غلبه کردم و دلم میخواست که برم ولی طبق معمول بخاطر عزیزان دل که بسیار محتاط و ترسو هستند،نشد برم... دلم به شدت میخواد که برم ولی افسوس... کاش...
-
عموی نازنین
دوشنبه 6 شهریور 1402 00:29
عمو جمعه برگشت پیش خانواده ش..او که از ترس کشته شدن به خونه و خونواده ما پناه آورده بود... یک سال و دو ماه پیش... و چه چیزها که درین مدت از خانواده برادرش متوجه نشد... و چه جالب متوجه حال من شده بود...و چقدر بهم عاطفه می ورزید...و من جرات نمی کردم مهرم رو بهش ابراز کنم...چون حسودان عزیز دل، اذیتم می کردند... و عمو...
-
روزگار هوشیاره
یکشنبه 22 مرداد 1402 14:59
وقتی برادر و خانومش مهمونی میدن و فقط خانواده خانوم، دعوت هستند میگم خب پدر مادری که همه توجه شون به پسرهاشون هست حالا بشینند تماشا کنن و همچنان بگند به به پسر خوبه أه أه دختر بده. البته که این مدل والدین هرگز به این موضوع فکر نمی کنند. ولی خب من دلم خنک میشه...
-
بنویسم به یادگار
شنبه 21 مرداد 1402 02:41
خیلی وقته ننوشتم. نمیدونم چرا تنبلی می کنم. از هوا بگم هوا بسیار گرم از همون صبح که بیدار میشم. یک شب که از شدت گرما بیدار شدم و تمام تنم خیس عرق شده بود.(به خاطر سینویهام از کولر فراری ام ولی در و پنجره اتاقم رو به حیاط باز بود) این دو سه خیلی بهتر شده.حتی عصرش که قبلا نمیشد بیرون رفت ولی الان میشه رفت و نسیم ملایم...
-
مغروران خودخواه خودبین
جمعه 13 مرداد 1402 00:29
خدایا لطفا زودتر اینا برن سر خونه زندگیشون. خواب راحت رو ازم گرفتند. چقدر بی چشم و رو و پر رو هستند. أححححححححححح
-
یعنی اینقدر فقر احترام داشتی؟
دوشنبه 9 مرداد 1402 18:50
اون طرف :منظورتون از اینکه پرسنل ....هستند یعنی چی؟ این طرف:...... بعد از ۱۵ دقیقه اون طرف :میشه حاشیه نرید و بگید دقیقا مشکل چی بوده؟ این طرف:بی ادب بی نزاکت مگه من کارمندتم که میگی حاشیه نرم؟ من پی اچ دی آمریکا دارم ،سه تا زبون بلدم و فارسی اینقدر قشنگ حرف میزنم و اینجا زندگی نمیکنم اونوقت به من میگی حاشیه نرم؟ و من...
-
دیگه کلنجار نمیرم
یکشنبه 8 مرداد 1402 09:59
تقریبا ۲ ماه پیگیر قوانین استخدام بودم که نهایتا مافوقم کار رو به دست گرفت. اینکه میخوان در موردم چه تصمیمی بگیرند اصلا نمیدونم. اونطور که خودم متوجه شدم کیفیت کارم در قبال بقیه همکارانم خوبه ولی کمیتم ضعیفه. برای همین مطمئنم نیستم یا اینجوری بگم اگر هم منو نخوان توجیهم... خلاصه اینکه دیگه پیگیر نشدم و نخواهم شد.دیگه...
-
به خودم میگم
پنجشنبه 29 تیر 1402 00:11
اگه خودمو نبخشم نمیتونم بلند شم. گذشته ت،کوتاهی هات، بی عرضگی هات،ملاحظات بی موردت همه روببخش. چسبیدن به مشکلات غیرقابل حل، رو ببخش
-
اسلام آباد می شود با این همه نهی از منکر؟
شنبه 24 تیر 1402 00:05
امروز داخل اتوبوس،در ایستگاه بعدی خانوم با حجابی سوار شد و از همون اول شروع کرد به امر به حجاب برای دو تا دختر ۱۸ ساله. هر چی اونا محترمانه می گفتن بس کن و حوصله نداریم ....این خانوم ادامه میداد. تا اینکه من بی حوصله بودم بی حوصله تر شدم و وارد بحث شدم و گفتم اگه قرار بود با تذکر حجاب برمیگشت تا حالا برگشته بود و...
-
غرنامه
جمعه 23 تیر 1402 23:41
امروز بعد از مدتها با خواهر تنها رفتیم بیرون. کاملا ذهنش جای دیگه ای هست و من باز هم برام تکرار شد که ایشون کاملا رفته.جسم و روح باهم. اعصابم خرده. به خودم قول داده بودم امروز به خودم خوش بگذرونم و به خودم اومدم که برای خوش گذرونی اول باید خونه رو نظافت می کردم بدون مشارکت هیچکس.رسما کوزت. دوم اینکه عصر کمبود خوابمو...
-
امتحان زبان..
جمعه 23 تیر 1402 00:00
این چند روز به زور از خودم خواهش کردم که تمرکز کنم و برای امتحان آماده شم. مغزم و قلبم حس غریب داره همراه با اضطراب که چه خواهد شد...هر کسی میشنوه دلش میسوزه به وضعیتم...پس... فقط ته دلم خیالم راحته همه تلاشمو کردم.اگرچه میشد یه کارایی کنم که بیشتر کارمند خاص باشم...مثل خلاقیت در کارم... دیگه منتظر می مونم گوی و میدان...
-
اخراج به چه گناهی؟ممنوعیت قانون بخاطر دختر بودنم...
دوشنبه 19 تیر 1402 15:09
این روزها حالم از زندگی بد میشه. اجازه استخدام شدن ندارم.یا باید تغییر جنسیت بدم و بشم مرد یا باید صبر کنم بی سرپرست بشم. عزیز دل هم که طبق معمول، بازهم شروع کرده به اوقات تلخی و... کاش بی عقل میشدم و ازدواج می کردم که مثل باقی دخترها برای شوهرم بچه میاوردم و از جیب شوهر میخوردم. دارم مجبور میشم که برای مهاجرت درخواست...
-
غم دیگران خوردن حماقت است؟
شنبه 10 تیر 1402 02:01
امروز مراسم عقد یکی از آشنایان نزدیک رفتم...مامان عروس از سر اعتماد برام درددل کرده بود که اصلا راضی به این وصلت نبود.... و من چقدر دلم غم پیدا کرد....هم بخاطر مادر عروس هم بخاطر خود عروس...که چه حس غمی رو تجربه کردند...فکر می کنم برای فرار از محیط خونه .... خدا رو شکر که من اینقدر کله شق بودم که بخاطر فرار از وضعیت...
-
دعای عرفه ...زلال و لطیف
پنجشنبه 8 تیر 1402 02:13
عشق کامل و واقعی یعنی همونی که تو در راه معشوقت انجام دادی... بخاطر عشقت همه چیزت رو فدا کردی.... و قبل ازینکه سفر عشق رو شروع کنی یه نامه براش نوشتی و برامون به یادگار گذاشتی...و اون نامه شد دعای عرفه... عشقت رو با چه لطافتی و چه ظرافتی بهمون معرفی کردی....جوری که هر کی این دعا رو بخونه،اونم عاشق محبوبت میشه... عجب...
-
اشتباهم کجا بوده؟؟؟
دوشنبه 5 تیر 1402 23:04
الگویی که همکارانم دارن کار می کنند ،دقیقا الگویی بوده که من طبق تجربیاتم ساخته بودم. صاحب الگو در شرف برکناری هست ولی نمونه کارش داره الگوبرداری میشه.... چکار باید می کردم که نکردم؟