بعد از گریه های شدید دیشب،و صحبت با داداش بزرگه ،امشب سر افطار با نوه ها اومد و یه خرده شلوغ کردند تا مامان بهتر شه...
و من امشب زمان زیادی رو گذاشتم تا باهاش حرف بزنم و از خاطراتش برام گفت....حس میکنم قهرهام شدیدا حالشو بد میکنه...و صحبت کردن باهاش خیلی حالشو بهتر میکنه.
می ترسم بین خودم و اون مجبور شم اونو انتخاب کنم ولی نمیخوام به عنوان ایثار،زندگیمو نابود کنم....ذره ای حواسم پرت بشه میشم لنگه اون....باید مراقب خودم هم باشم....