یاس صبور

حرفهای دل

یاس صبور

حرفهای دل

ادامه داستان ۲

به شماره ای که روی کارت ویزیت بود زنگ زدم...خودش جواب داد...چیزی که عجیب بود این بود که بعد از تقریبا ۱۰ سال ،منو شناخت.اسممو نمیدونست ولی با مشخصاتی که یادش مونده بود شناخت.

برام عجیب بود...یه روز اومد دیدنم ...خیلی سر بسته از ازدواج ناموفقش گفت ...

بعد ازون چند بار دیگه همو دیدیم ولی رابطه مون بیشتر هیجان داشت تا آرامش تا تکامل....

تا اینکه خودش بیخیال شد...

اینم عشق نبود.

عشق روح انسان رو سبک میکنه...تکامل میده....زنگار دل پاک میکنه....

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.