چند روزی بود که با سمیه قهر بودم.
چون بدون موافقت من رفته بود تهران دفاع دوستش که احتمالا همسرش بشه.
شب قبلش زن داداشم با موتور تصادف کرده بود و پاش ضرب دیده بود.خدا رو شکر هلما چیزیش نشده بود.
واسه همین ترس به جونم افتاد که نکنه برای سمیه هم اتفاقی بیفته.
ولی خب سمیه کار خودشو کرد و رفت.
منتظر بودم خودش بیاد جلو ازم علت ناراحتیم رو بپرسه ولی نه.
اصلا براش همه نبود یا به خودش اجازه نداد...
ته دلم نگران خودم هستم و آینده م...که آیا من هم عشق رو میتونم تجربه کنم یا نه..
دلم میخواد بشم نازگل خودم.یه دختر زیبا و شایسته...
خودم خودمو لایق یه زندگی آروم و خوب بدونم...
دلم میخواد خودمو بیشتر دوست داشته باشم...
تمام تلاشمو برای بهترین زندگیم داشته باشم....
یا علی ...
وقتی از ۱۰۰ درصد یک رابطه،طرف ۷۰ درصدش رو فقط به شهوت و لذت خودش اختصاص میده،دیگه انتظاری نیست که اون رابطه ادامه پیدا کنه.
رابطه انسانی صرفا جنسی نیست....
آهسته و یواشکی میام اینجا....
راحت و بدون دردسر حرفهای دلمو می نویسم.
به خوبی حس می کنم که تبدیل شدم به یک عابر بانک...برای خانواده .
برای برادر و خواهر...
براحتی پول قرض می گیرند و پس نمیدهند و بعدش برای زنشون کادوی گرون میخرند...
اینه شعور
دخترک میدونست که خرید کادو برای مامانش هبچ تاثیری بر بهبود رابطه ش با مامانش نمیزاشت...ولی توی دلش تصمیمشو گرفت و فقط واسه دل خودش،کادوی روز مادر رو خرید...و بهش داد...
و دریغ از یک تشکر خالی توسط مادر..
البته باید گفت :مادر روانی و بیمار...