+چقدر بی عرضه ای ....ببین خواهرت چه قشنگ تونست زندگیش رو جمع و جور کنه؟آخرشم با بهترین استاد آموزشگاهشون ازدواج کرد...
اینجوری زرنگ بود....ولی تو چی؟,اون همه سال تهران مشغول بودی ولی هیچ کاری نکردی....چقدر فرصت داشتی و استفاده نکردی....
-موقعیت من و خواهرم اصلت قابل مقایسه نیست.من تو تهران فقط به این فکر میکردم که موقعیت دور از خونه رو از دست ندم و تمام تمرکزم روی اقتصادم بود چرا که هیچکسی رو نداشتم که بهم حتی یک هزاری بهم کمک کنه.صفر تا صد اوضاع رو خودم باید مدیریت میکردم.
بعدشم سمیه بالاخره یکی مثل منو داشت که ازش حمایت کنه که بهش بها بده که تاییدش کنه ولی من هیچکسی رو نداشتم...
بعدشم سمیه از سمت محارمش مورد تجاوز قرار نگرفت ولی من....
و همین باعث فوبیای من از ازدواج شده...
تو حق نداری منو با خواهرم مقایسه کنی...دنیامون،گذشته مون همه چی مون باهم فرق می کنه...
عزیزم؛قربون دل صبور تون...
آسمان آبی،درختان سرسبز،آلوچه های قشنگ...خوش به حال دلتون
تو آدم موفقی هستی که از پس این مشکلات برآمدی. توجهت رو به حرف بقیه کم کن. فقط روی شکوفایی خودت تمرکز کن. موفقیت خواهرت در واقع نشانه موفقیت تو در کمک به اون هم هست. ضمن این که معلوم نیست موفق شده باشه. زندگی ادامه داره.
ممنونم.بله دقیقا.