یاس صبور

حرفهای دل

یاس صبور

حرفهای دل

می نویسم جهت یادکاری

تقریبا یک هفته ای هست که هوای قشنگ بهار وارد خونه ها شده..

و البته درختان،دارن شکوفه میدن و من محو زیبایی بهار میشم...

توی دنیای کودکانه خودم....

بماند به یادگار.

و اینکه ۱۵ شعبان امسال، درگیر مراسم خواستگاری تنها خواهرم شدم...

دلم از شدت نگرانی سنگین شده....

در مورد خانواده خواستگار خواهر هیچکدام از اعضای خانواده نگران نیستند.

خواهرم که رفته توی جلد فانتزی هاش لباس و آرایشگاه و...

پدرم که فقط جذب خوبیهای خانواده طرف شده.

برادرها هم پی زندگی و زن خودشونن.

مادر هم که دیگر هیچ...

این وسط فقط من موندم و یه دنیا ترس و نگرانی منطقی...

دلم برای خودم می سوزه...

یکی نیست بگه :به تو چه زندگی خواهرته...

و من بگم:درسته ولی من این خواهر رو با حس مادرانه حمایت کردم....حتی به لحاظ اقتصادی


هیچکس منو نمیفهمه

هیچکس نمیفهمه که...

مادر بیمار روانی داشتن یعنی چی.

شنیدن شکایت دیگران از مادر یعنی چی...

شنیدن شکایت پدر از مادر یعنی چی...

اگر کسی اینا رو میفهمید

زنگ نمیزدند به دختر خانواده و شکایت مادرش رو نمی کردند...

پدر در قبال درد دل دختر، ساکت میشد و برعکس شروع نمی کرد به نالیدن....



مشاوره ازدواج خوبه؟

این روزها ذهنم درگیر خواهرم هست و خواستگارش...

نگرانم که آیا شناخت درستی ایجاد شده یا نه.

بهش میگم حتما مشاوره ازدواج برو ولی دلش نمیخواد...

این در حالیه که هم خانواده ما یه بیمار روانی داره هم خونواده اونا....پس هر دو طرف شخصیت اضطرابی دارند....

کسی هست که تجربه مشاوره قبل ازدواج داشته باشه؟

بهار اومد فکر کنم

هوای شهر ما که کلا بهاری شده و حتی بهار به داخل خونه ها هم اومده یعنی پنجره ها رو باز کردیم...

شاخه های درخت دارن شکوفه میدن ...

رسما بهار اومد.

این در حالیه که دو هفته پیش از شدت سرما،با لباس گرم تو خونه بودیم...

هوای شما یا خیلی سرده یا خیلی زود گرم میشه...