هوای شهر ما که کلا بهاری شده و حتی بهار به داخل خونه ها هم اومده یعنی پنجره ها رو باز کردیم...
شاخه های درخت دارن شکوفه میدن ...
رسما بهار اومد.
این در حالیه که دو هفته پیش از شدت سرما،با لباس گرم تو خونه بودیم...
هوای شما یا خیلی سرده یا خیلی زود گرم میشه...
حرفهای دیشبت جون منو درد آورد ولی اشکال نداره.
شبیه این حرفها رو اون یکی هم بهم گفته بود..
جلوی آینه که می ایستم به موهای سفیدم که نگاه می کنم به دونه دونه افتخار می کنم که چه روزگار سختی رو تحمل کرد و می کنند...در حالیکه هیچکدومتون نمیدونید من چی کشیدم .....
حرفهات منو به زانو در نمیاره بلکه قوی ترم می کنه و برای رفتن از این خونه مصمم تر.
فقط امیدوارم قبل ازینکه دیر بشه خدا بهت فرصت توبه بده..
قبل ازینکه دیر بشه خدا بهت رحم کنه.
بیمارستانی که به صورت دورکاری توش کار می کنم توی ارزیابی ها نمره اول رو گرفته و قسمتی که مال کار من هست شده ۸۷.از ۱۰۰.
سهم من ازین موفقیت چیه؟
هیچی.
تازه خودم پیگیری کردم خبر رو گرفتم.
نه در بیمارستان حضور داشتم و نه در شادی و جشن این موفقیت شرکت داشتم.
چرا؟
چون غیرقانونی ام...
لعنت بر جنگ و مهاجرت و قوانین مزخرف تابعیت خون و نه خاک....
یادش بخیر.
ارتباط با مسعود یکی از جذابترین ها بود.البته فقط از به لحاظ.
ولی الان دیگه هیچ ارتباطی ندارم.چندسالی هست که تقریبا ازش بی خبرم.