یاس صبور

حرفهای دل

یاس صبور

حرفهای دل

خاطر تغییر ساعت دیشب

دیشب ساعت در حالیکه تغییر کرد که ما بعد از تقریبا سه سال همگی برای شام بیرون رفته بودیم..یعنی پیک نیک...

خوش گذشت...

ایده و طراحی از خواهر بود و اجراش مشارکت هردومون...

همه چی رو برده بودیم غیر از کبریت که یادمون رفته بود...

می‌خواستیم تله کابین سوار شیم که تا اومدیم بجنبیم تعطیل شد....

آخرین جمعه تابستان۱۴۰۰

آخرین جمعه تابستان رو متفاوت گذروندم...

با مامان و خواهر رفتیم گردش پارک...

اونم پارک بانوان...و بعدش بردمشون بستنی مهمونشون کردم...

به مامان خوش گذشته بودم و همون باعث شد دوباره بخواد بریم....

تعارض

تعارض جزو قسمت‌های اساسی زندگیم شده....

از مامان و بابا که هر کدوم افکار و رفتارهای اشتباهی نسبت به من داشتند و دارند....ولی پدر و مادرم هستند....

ایران جایی که محدودیت زیادی برای شغل و پیشرفتم قرار داده، حتی با سرزمین اجدادیم سیاست پنهانی داره ولی ولی محل تولد و بزرگ شدنم هست....

چی درسته و غلط....

مطلق نیست...نسبی همه شونو دوست دارم....

تا آدمی به اشتباهاتش اعتراف نکنه کرونا همچنان می تازه...

امروز زنگ زدم به یه بیمار...‌‌‌میگه خیلی زوره ما افغانیا و عراقیا مقایسه بشیم این خیلی مظلومیته.....

موندم....توی کوران لعنتی کرونا که تمام محله های شهر سیاه پوش شدن ....هنوز هم نژاد پرستی توی خون بعضی ها هست....بعد انتظار داریم خدا صدامونو بشنوه و بلا رو تموم کنه....

کسی که خودشو به خواب زده نمیشه بیدارش کرد

پدر بارها شده که برای شناسنامه گرفتن برادرزاده م موج منفی به داداشم میده و میگه این همه افغانستانی شناسنامه نگرفتن، اینم روش...پدر اصلا نمیخواد متوجه بشه که فرق بین تابعیت و اقامت و اصالت کدومه....نمیخواد ببینه که اونی شناسنامه نداره چقدر بدبختی می کشه....

نمونه عینی ش خودم....

فقط نقطه چین میزارم.....که چقدر سرگردانم، بخاطر وضعیتم....