یاس صبور

حرفهای دل

یاس صبور

حرفهای دل

استاد زبان

بعضی از استادها کلاسشون طوریه که اگه سر کلاسشون نباشی چیزی رو از دست نمیدی ولی بعضی ها برعکس..

کلاس استاد رکابی جزو همون کلاس ها بود...به شدت پر بار...

خدا حفظشون کنه...

با خودم رو راست باشم...

امروز بعد از مدتها یک فیلم خوب دیدم اونم انیمیشن.

بعدشم که تا عصر تمیزکاری خونه و...

دوست نداشتم شب خونه باشم که دوباره دوماد رو ببینم.

خسته شدم.

هم خسته م که درگیر کارهای خونه م، هم غبطه میخورم که خواهرم ازدواج کرد، هم ازش ناراحتم چون خیلی خیلی عوض شد،هم حسرت سفر و زندگی شاد داره اذیتم میکنه....

بیشتر از فکر میل به ازدواج ،فکر پیدا کردن راه برای رفتن از خونه درگیرم کرده.

گاهی حس میکنم در موقعیتی قرار گرفتم که هیچکسی حال و حسم رو نمیفهمه و هیچکسی نمیتونه درکم کنه.

من یکطرف و این شرایط یک طرف...

عزیز دل دوباره رید به اعصاب همه...در کمال آرامش...طفلک ظرفیت نداره.


بهار هم رفت

خداحافظ بهار عزیز...

همه روزها و ماههات رو دوست دارم.

به امید دیدار بهار نازنین....

فقط با یکی دو جلسه صحبت حس درونم رو متوجه شد..کی؟دکتر

دکتر:خواهر غمخوارت حالش چطوره؟

این طرف:اتفاقا اومده بیرون نشسته...

پ.ن:دوره کرونا بابا مبتلا شده بود و برده بودمش پیش این دکتر...هفته دو بار سرم تراپی میشد...

و این دکتر فهمیده بود، غمخوارم ولی خودم اصلا بهش فکر نکرده بودم.

و البته که بزرگترهام هم هرگز بهش فکر نخواهند کرد...چون ضد دخترند...

طفلک خودم ....طفلک تنهای تنهای خودم....

دمت گرم دکتر،حداقل تو فهمیدی....