این چند روز به زور از خودم خواهش کردم که تمرکز کنم و برای امتحان آماده شم.
مغزم و قلبم حس غریب داره همراه با اضطراب که چه خواهد شد...هر کسی میشنوه دلش میسوزه به وضعیتم...پس...
فقط ته دلم خیالم راحته همه تلاشمو کردم.اگرچه میشد یه کارایی کنم که بیشتر کارمند خاص باشم...مثل خلاقیت در کارم...
دیگه منتظر می مونم گوی و میدان دست رییسه و مقام قانون...
امروز امتحان رو قبول شدم و کتاب تموم شد.
باید به خودم آفرین بگم که با این وضعیت روحی،خوندم و قبول شدم.
این روزها با همه بداخلاقم.گذشته ی سختم،حمایت نکردن ها و سرزنش هاشون که یادم میاد بغضم سنگین تر میشه...
آخی
خیلی مبارک تون باشه عزیزم

براتون سلامتی و دلخوشی و موفقیت های بسیار آرزومندم


