امروز مراسم عقد یکی از آشنایان نزدیک رفتم...مامان عروس از سر اعتماد برام درددل کرده بود که اصلا راضی به این وصلت نبود....
و من چقدر دلم غم پیدا کرد....هم بخاطر مادر عروس هم بخاطر خود عروس...که چه حس غمی رو تجربه کردند...فکر می کنم برای فرار از محیط خونه ....
خدا رو شکر که من اینقدر کله شق بودم که بخاطر فرار از وضعیت خونه،به یه همچین راهی پناه نبردم...
عشق کامل و واقعی یعنی همونی که تو در راه معشوقت انجام دادی...
بخاطر عشقت همه چیزت رو فدا کردی....
و قبل ازینکه سفر عشق رو شروع کنی یه نامه براش نوشتی و برامون به یادگار گذاشتی...و
اون نامه شد دعای عرفه...
عشقت رو با چه لطافتی و چه ظرافتی بهمون معرفی کردی....جوری که هر کی این دعا رو بخونه،اونم عاشق محبوبت میشه...
عجب عشقی،
عجب سفری،
عجب عشق ماندگاری...
عجب نامه ای...
عجب دعایی...
الگویی که همکارانم دارن کار می کنند ،دقیقا الگویی بوده که من طبق تجربیاتم ساخته بودم.
صاحب الگو در شرف برکناری هست ولی نمونه کارش داره الگوبرداری میشه....
چکار باید می کردم که نکردم؟
اگر استخدام نشم و بیرونم کنند چه کنم؟
راههای پیش رو...
۱.
۲.
۳.
خودم رو برای شرایط سخت آماده می کنم.چه راههایی پیش رو دارم؟
طرح بیمه شدن و ....هزار ترس و اضطراب...
خاطره خوشی ندارم از محل کار قبلیم..
قلب:نگرانم...میترسم...چه خواهد شد...
عقل:تو تمام تلاشت رو برای شغلت به کار گرفتی...جسمی و اخلاقی....
باقیش رو بسپار به خدا و رئیست...