حالم بده...
رویاهام چی بود؟
دنیای آرامش من کجاست؟
دوست عزیزتر از خودم....وقتی نمیتونی برام وقت بگذاری، بی خیال شو...
امشب یه جهنم دیگه....
تمام راهها بسته شد...
پلیس آخرین اقدام....
منتظرم برسم به لحظه تماس با ۱۱۰...
اون طرف:من نمیخوام این آدما رو دعوت کنیم چون شرخواه ما هستند...
این طرف:تو یتیم نشدی که برای مهمونات خودت تصمیم بگیری...
آن طرف :در ذهنم یاد زمانی میافتم که شهریه دانشگاهش رو بهش ندادن..اون زمان چطور حرف از یتیمی و....نبود....
تا اینکه در مراسم همون آدما با برنامه قبلی سعی در آبرو بری خانواده، داشتند ولی شرشون به خودشون برگشت...خدا رو شکر...
اون طرف و آن طرف حرفشون به واقعیت تبدیل شد...
هفته قبل جزو شلوغترین هفته ها بود..
اینکه با تمام خستگی ، رفتم تهران و خریدهامو انجام دادم...
بعد از ۴ سال یکی از دوستان قدیمی مو دیدم...
و مهمتر اینکه با وجود مشغله، روز قبل مراسم ،کلاس زبانمو رفتم علیرغم اصرار دیگران برای نرفتن...چون یه عالمه کار داشتم.
و مهمتر اینکه علیرغم تمام نگرانی ها مراسم به خوبی برگزار شد...
و
بغض همواره همراهم بود....