یاس صبور

حرفهای دل

یاس صبور

حرفهای دل

روزهای بلند ...خوشبحال اونایی که میدونن برای چی به دنیا اومدن؟

امروز کارم خیلی سبک بود و زود تموم شد.

یه کم درس خوندم یه کم مقاله خوندم(سر ترجمه ش جانم در شد)

ولی زمان نمیگذشت...

و من کلافه بودم...

واقعا روزها بلند شده...

زود زود بچسبم به کارهای عقب مونده م...

اصلا چیا بود کارهای عقب مونده م....

بارون چه حالی به شهر گرممون داد...

امروز خدا بهم دوباره فهموند که هیچوقت تنهامون نمیزاره حتی توی گرمای شدید و حتی بادش داغ هست...

عجب بارون فرستاد..‌

دستت طلا...خدای من..

سپاس از باران

بانو باران ...

وای...

چقدر دلپذیر بود...

خوشبحالتون با اون درختای قشنگ...

پر برکت باد...

وای...دلم خواست کاش همونجا بودم...

منم مطمئنم...

برادر سومی قبلا می گفت.الان خواهر هم میگه:

در و دیوار خونه ما، طلسم شده یه چیزی داره که اذیتمون می کنه...یه روح، یه انرژی بسیار منفی...

کاش خونه رو‌ بفروشیم بریم یه جای دیگه...

تغییر اجتناب ناپذیر ...جای گله گذاری نیست...

خواهر دیگه خواهر قبلی نیست.

حتی طرز نگاهش...

امیدوارم هر چی زودتر خودشو پیدا کنه..