بیمارستانی که به صورت دورکاری توش کار می کنم توی ارزیابی ها نمره اول رو گرفته و قسمتی که مال کار من هست شده ۸۷.از ۱۰۰.
سهم من ازین موفقیت چیه؟
هیچی.
تازه خودم پیگیری کردم خبر رو گرفتم.
نه در بیمارستان حضور داشتم و نه در شادی و جشن این موفقیت شرکت داشتم.
چرا؟
چون غیرقانونی ام...
لعنت بر جنگ و مهاجرت و قوانین مزخرف تابعیت خون و نه خاک....
یادش بخیر.
ارتباط با مسعود یکی از جذابترین ها بود.البته فقط از به لحاظ.
ولی الان دیگه هیچ ارتباطی ندارم.چندسالی هست که تقریبا ازش بی خبرم.
چند روزی بود که با سمیه قهر بودم.
چون بدون موافقت من رفته بود تهران دفاع دوستش که احتمالا همسرش بشه.
شب قبلش زن داداشم با موتور تصادف کرده بود و پاش ضرب دیده بود.خدا رو شکر هلما چیزیش نشده بود.
واسه همین ترس به جونم افتاد که نکنه برای سمیه هم اتفاقی بیفته.
ولی خب سمیه کار خودشو کرد و رفت.
منتظر بودم خودش بیاد جلو ازم علت ناراحتیم رو بپرسه ولی نه.
اصلا براش همه نبود یا به خودش اجازه نداد...
ته دلم نگران خودم هستم و آینده م...که آیا من هم عشق رو میتونم تجربه کنم یا نه..
دلم میخواد بشم نازگل خودم.یه دختر زیبا و شایسته...
خودم خودمو لایق یه زندگی آروم و خوب بدونم...
دلم میخواد خودمو بیشتر دوست داشته باشم...
تمام تلاشمو برای بهترین زندگیم داشته باشم....
یا علی ...