یاس صبور

حرفهای دل

یاس صبور

حرفهای دل

بهار زندگی درون من خواهد آمد

یه روزی خلاص میشم از 

دعواهای کثیف خونه.

از دعوای خبیث برادرم.

از جو مسموم خونه..

و رها خواهم شد از تمام منفی های خونه...

یه روزی اختیار تمام زندگیمو به دست میگیرم.

یه روزی...

زیر آسمون آبی و توی یه دشت پر از سبزه و گل با تمام وجودم نفس می کشم و خلاص میشم از دعوا...

یه روزی میشم یه متخصصی که بیمارستان ها دنبال استخدامم باشند...

اون روز ، من برای رئیسم ناز می کنم....

یه روزی موهای سفیدم میشن زینت صورتم نه مزاحم زیبایی ام....

فقط باید صبور باشم و تلاش کنم و به مشکلات نچسبم...


باز هم باید آماده بشم

باید آماده بشم برای 

نگاههای سنگین و پر معنی آشنایانی که در جریان ازدواج خواهرم قرار می گیرند..(که چرا دختر بزرگه ازدواج نکرد و کوچیکه ازدواج کرد)

مخصوصا از زبان عمه عفریته عجوزه م...

باید خودمو آماده کنم برای تعریف کردن های فامیل های درجه یک،از خواهرم...از زیباییش تا عرضه ش که تونست برای خودش همسر پیدا کنه....

و من در انتهای تمام این احساسات سمی،فقط به خودم فکر می کنم.

به دنیای درونم، به ذات صبورم،به دل غمدیده م و پشتی که هیچکسی اونجا نیست.

به تجربه های تلخ ولی عبرت آموزم و به الماسی که درونم شکل گرفته و نیاز به صیقل داره تا بدرخشه...

باید هر روز باور کنم هر روز به خودم یادآوری کنم که من قهرمان زندگی خودمم گرچه هیییچکسی اینو نفهمه...جز روانشناسم....

و خدایی که بهم قدرت داده.


الهی که خوشبخت شی خواهرم....

امشب بله رو داد...

و من زین پس تنها دختر خانواده خواهم شد...


عادت کردن

کم کم باید به تنهاتر شدن عادت کنم.

به تنها خرید کردن. 

به تنها بیرون رفتن 

به تنها فیلم دیدن.

و به تنها تحمل کردن اوضاع خونه.

و انشاله به مهاجرت برای دکترا در یه رشته خوشمزه...

من دختر الماسم.








می نویسم جهت یادکاری

تقریبا یک هفته ای هست که هوای قشنگ بهار وارد خونه ها شده..

و البته درختان،دارن شکوفه میدن و من محو زیبایی بهار میشم...

توی دنیای کودکانه خودم....

بماند به یادگار.

و اینکه ۱۵ شعبان امسال، درگیر مراسم خواستگاری تنها خواهرم شدم...