هر چند وقت یکبار یک سیکل تو خونه مون اتفاق میفته...
داداش مجردم(و بی عرضه م) بخاطر افکار مسموم جنسیش،موقع بحث دهن کثیفش رو وا می کنه و همه اونا رو تحویل من میده..و پدر و مادر فقط نگاهش می کنن و این من هستم که باید برای خفظ احترام و شعور خودم باهاش گلاویز بشم.این بار تهدیدم کرده که دفعه بعد ، هر چی گفته رو عملی می کنه.و ازون کثیف بیغیرت بی شرف بر میاد...
و پدر و مادری که پشت بندش،منو متهم می کنن به شرارت و با جملاتی مثل دختر بدبخت که شوهر گیرت نیومد سعی در فرو بردن من در خودم می کنند....
این سیکل معیوبی هست که هر چند یکبار تکرار میشه و من برای دوام آوردن هر بار مجبورم فراموشش کنم...
کاش شرایط شغلی و مالیم طوری بود که برمیگشتم تهران و از همونجا مهاجرت می کردم و تمام...
کاش...
رمضان تمام شد..
و شب های قدر
و افطار و سحر..
من نمیدونم اوضاع پرونده م و سرنوشتم چی شد...
ولی یکی از مهمترین دعاهام این بود که
خدایا تو از من به خودم مهربانتری چون قطعا مرا خواهی بخشید (چون ارحم الراحمینی)ولی این خود من هستم که ممکنه خودمو نبخشیده باشم..یعنی قطعا هنوز خودمو نبخشیدم...
بخاطر بی توجهی به خودم
بخاطر نادیده گرفتن خواسته ها و آرزوهام
بخاطر تلاش نکردن برای خودم و ساختن آینده م...
بخاطر دست کم گرفتن خودم...
بخاطر سرزنش کردنهای مداوم خودم
بخاطر کمالگرایی لعنتی...
چه بسا اگر خودم به خودم احترام میگذاشتم الان دنیا هم به من احترام میگذاشت...
خدایا کمکم کن نه تنها تو بلکه خودم هم خودم رو ببخشم..
خدایا کمکم کن بلندشم راه بیفتم در مسیر ساختن آینده درخشانم...
یه عالمه غر دارم..
غر اول :رییس امشب زنگ زده و میگه کار بیمارستان جدید رو میخواد من شروع کنم چون تحربه دارم و...میتونم چم و خم کارو در بیارم...به ناچار قبول کردم ولی تو دلم ناراحتم چون دلم میخواد بابت این موضوع مبلغ بیشتری بگیرم چون شروع کننده م و دارم یک تجربه موفق رو جای دیگه پیاده می کنم...چون اون سه تا همکار دیگه نمیتونن مورد اعتماد رئیس باشند پس من هم به لحاظ کیفی هم به لحاظ سابقه کار باید باهاشون فرق داشته باشم.باید این موضوع رو باهاش در میون بگذارم..منتها خیلی ملایم.
غر دوم:چند روزی هست که از عزیز بزرگوار به شدت عصبانی ام اونم بخاطر رفتارهاش مخصوصا جلوی داماد...که فکر می کنم به خصلت بسیار قوی تحقیرکردنش برمیگرده...طوری رفتار می کنه که انگار از تحقیر کردن دیگران لذت می بره..غافل از اینکه داره آبروی خودش رو می بره...کاش با همه وجودم به این جمله کلیدی عمل کنم:به من چه که اون چطوری داره رفتار می کنه..
غر سوم:,رمضان تموم شد ولی من پوست روحم صاف و زلال نشد انگار