من نمیدونم چرا باور نمی کنم که هیچکسی رو ندارم که وقتی حرفی بهم زدند اینجوری بهم نریزم.
چرا یادم نمیمونه حرفهای کثافتش که ازش فاصله بگیرم که ب ای همیشه خفه بشم تا روزی که ازین خونه برای همیشه برم.
زین پس خفه میشم و انشاله بدون عمل محبت آمیزی...
خفه شو لطفا تا این بلاها سرت نیاد.یادآوری بدبخت بودن خودت.
تو یک بدبختی که داری تلاش می کنی تنهایی وایستی و خودتو نجات بدی.
هیچکسی رو نداری.
پس خفه شو برای همیشه.
هیییییچ.
مهمانداری،خونه داری.
بعدشم درگیر ناخن مجروحم هستم.ناخنم در گوشت انگشتم فرو رفته و ورم و درد داره.اگه خوب نشه چکار کنم؟
بهم گفته بودند دو سه تعطیلات، سعی کنم به خود کاملا آزادی بدم...
ولی تو خونه ما،نمیشه.
امروزم که تا الان تو رختخوابم.
زین پس خیلی عمیق تر به خودم و آینده و زندگیم فکر می کنم.
عمیق تر توی آینه خودمو نگاه می کنم.
در اصل همه تنهان، فقط به موقع مناسب، این تنهایی خودشو کامل نشون میده.
من از اول تنها بودم. توی هیچکدوم از بحران هام،س کنارم نبود و تنهایی تحمل کردم.پس این لوس بازیا رو بزارم کنار و تنهایی برم به سمت ساختن آینده ای که الماس درونم باهاش بدرخشه...
ممنونم از همه اونایی که حرفهامو می خونن....