یاس صبور

حرفهای دل

یاس صبور

حرفهای دل

اعتراف به ترس....

مدتهاست میخوام در مورد یه درد عمیق بنویسم ولی فرصت نمی شد...

موضوع اینه که از جذاب و زیبا بودن می ترسم ازینکه مردی ازم خوشش بیاد میترسم،ازینکه توی مجالس عروسی زیبا باشم خیلی میترسم چون همونجاها ممکنه خواستگار برام جور شه...

من نسبت به خواستگار،ازدواج و مادر شدن فوبیا دارم...

همون روزهای خواستگاری خواهرم ، وقتی قرار شد دختر و پسر برن آزمایش، من دلم ریخت همون ترس همیشگی سراغم اومد..ولی خواهرم کاملا عادی برخورد کرد...

الانم که برای مراسم جشن رسمی تنها خواهرم باید آماده بشم تصور اینکه لباس و آراستگی زیبا داشته باشم، منو می ترسونه چون می ترسم خواستگار برام پیدا بشه..دلم نمیخواد زیبا باشم...همیشه وقتی خواستگار داشتم از درون زلزله داشتم ولی جرات نداشتم به کسی بگم...

واسه همینه که هیچوقت به خودم نمیرسم(برخلاف خواهرم) لباس های شیک نمی پوشم،آرایش نمی کنم و....

و همین باعث شده اطرافیان در موردم حس می کنن افسرده م...در حالیکه نمیدونن مشکل اصلی من چیز دیگریست...

هیچ کس نمیفهمه این ترس من چقدر عمیقه و عین بچه های کوچولو گریه مو در میاره...هیچکس نمی فهمه...نمیفهمه این ترس چه بار سنگینی برام ایجاد کرده..

و خانواده م برای باز شدن بختم دعا می کنن در حالیکه نمیدونن من ته دلم چه درد عمیق و غریبی دارم می کشم...

کسی از شماها منو می فهمه؟؟؟؟؟؟

عللش رو میدونم چیه...



ظاهر هر انسانی در هر شرایط قابل احترام هست حتی در دعوا...

دیشب حین عبور از خیابون بر اثر اشتباه یه پراید برای پیاده کردن مسافرش ، نزدیک بود ماشین پشت سری بهش بخوره و ما هم بین دو تا ماشین له بشیم...

به مسافری که پیاده شد با تندی اعتراض کردم که جوابمو با فحش داد و منم شروع کردم و متقابلا بهش پرخاش کردن...که بلافاصله دور شد یکی از فحش هایی که بهش دادم «گامبو»بود..

بعدش وجدان درد گرفتم که چرا به ظاهرش توهین کردم...


اگه همه تلاشمو بکنم چی میشه؟

امروز سر کلاس زبان ، سوال استاد رو طوری جواب دادم که استاد و بچه ها برام دست زدند...استاد کللللی خوشش امده بود...

حالا جایزه چی بخرم برای خودم؟؟؟

من لیلا نیستم

ازین به بعد نمی خوام دختر قربانی خانواده باشم.

یعنی اول خودم بعد خانواده م بعد خواهرم...