آخرین شب فرصت، برای تقلب و التماس و اصرار....تمام شد...
بعد ازین منتظر تحقق سرنوشت می مونم...
همیشه در شب قدر استرس شدیدی میگرفتم...
خدا رو شکر...
مبارک همه باشه برکت این لحظات...
هفته پیش با یه بیمار صحبت کردم که ناگهان دستش رو از دست داده بود..بیش از نیمساعت طول کشید..
یه آقای میانسال که متاسفانه به علت لختگی خون بعد از آنژیو، مجبور به قطع عضو شده بود.
صحبت با این بیماران به مراتب سختتر از کسی هست که عزیزش رو از دست میده..(البته طی دوره طولانی بیماری)
این تماس هم جزو تماسهای عجیب و جالب کارم بود...
فکر می کنم بیشتر ازینکه به یاد زنده ها باشم بیشتر یاد اموات هستم...
معمولا زیارت که میرم ، شبهای جمعه...و البته شب قدر، به نیابت ازشون سعی می کنم اعمال رو انجام بدم...
امیدوارم با خودم هم اینگونه رفتار بشه،وقتی که رفتم...
شب قدر منو یاد لحظه تحویل سال میندازه ، اینکه آدما برای یک سال بعدشون دعا می کنند...آرزو می کنند...
اینکه سرنوشت یک سال مون توی این شب تعیین میشه، برام به شدت استرس آوره...
ممنونم از آقای یو بابت پیامشون