از دوشنبه تا حالا اوضاع خونه بهم ریخته.
پارانویید عزیز دوباره شروع کرده. و مثل همیشه تنهام.
پیش ازین روانشناسم جواب ایمو میداد ولی الان دیگه نه....
دیشب که دوباره مشاجره بالا گرفت زدم بیرون تا نبینمش.
به خوبی میفهمم که دارم کم میارم.وقتی می بینمش نمیتونم جلو خودمو بگیرم.چقدر به مرگ فکر میکنم و به زجری که ۴۰ ساله باهامونه و با مرگ تموم میشه...
دلم تنگ شده برای تهران....برای طبیعت گردی هام.
برای دوستام.
و کاش تموم شه و برگردم تهران با شرایط زندگی خیلی بهتر....
دنبال روانشناس خانواده خوب می گردم که بهم بگه با این شخص پارانویید شدید،چه کنم....
داره قربانی کثافت کاری هاشون میشم.
خدایا به کدامین گناه؟
به کدامین ثواب؟
خودت نشونم بده...