دیروز یکی از بدترین جمعه ها بود.
از صبح تمیزکاری خونه بعدش پخت ناهار برای خونه داداش بعدشم سرویس دهی خونه داداش.
دقیقا نوکر و غلام...
خانواده م به تنها چیزی عقل های کاملشون نمیرسه دخترشونه .
یه عده مذهبی تند حقیر دارن من رو هم قاطی حقارتشون میکنند.
عزیز دل بی عرضه کلا وا داده زندگی رو و همش میگه پیر شدم.
...
دوباره دردها داره شروع میشه و من تنهام....چه کسی کمکم کنه؟اگه بالا بیارم کی کمکم کنه؟
تا زمانیکه تو این خونه م،وجودم با نوکری معنی پیدا میکنه .