صبح بعد از کار، متن تقاصامو داخل ایمیل آماده کردم.حوالی ظهر یکی بهم زنگ زد و گفت یه نفر تو عروسی خواهرت ازت خوشش امده و....همسر سابقش فوت شده و...نظرت چیه؟
لحظه ای حس کردم چقدر بدبختم که یه مرد متاهل بخواد خواستگارم باشه...
و لحظه ای حس کردم چقدر تنهام....و تنهاتر شدم ....
خواهر نیست اگر هم باشه بازم نیست...کلا رفت پی خودشو زندگیش...
حوالی ظهر رئیس زنگ زد و خودش تقاضایی که من میخواستم بهش بگم رو بهم پیشنهاد داد و من لحظه ای فکر کردم اون متن رو واقعا ایمیل کردم و در جواب ایمیل بهم زنگ زده...
ولی نه...
باز هم لحظه ای فکر کردم خدا نشونه ای برام فرستاد تا بگه من حواسم بهت هست حتی به طرز عجیب...
و اون لحطه تبدیل به چندین و چندین ساعت...که به خود بیام که خداوند هوای منو خواهد داشت...
ندایی در ذهنم پیچید که :آیا واقعا خداوند منو برای غصه خوردن و دیدن دعوای مداوم خانواده خلق کرد؟آیا هدف از خلقت من زجر کشیدنه؟
و اینکه اگر واقعا از خدا میخوام که شرایطم رو تغییر بده به سمت بهترین حالت، آیا خودم برای تغییر شرایط،تغییر رفتار انجام دادم؟که از خدا بخوام برام انجام بده؟؟؟؟؟؟؟
و این ندا منو از همه ناامید کرد و به خودم امیدوارتر...
تمام...